••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

داستان

هنگامی که ناسا برنامه ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مشکل کوچکی روبرو شد . آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند ، جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد برای حل این مشکل ….آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردندتحقیقات بیش از یک دهه طول کشید ، دوازده میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت زیر آب کار می کرد ، روی هر سطحی حتی کریستال می نوشت و در دمای زیر صفر تا سیصد درجه ی سانتیگراد کار می کرد. روس ها راه حل ساده تری داشتند آنها از مداد استفاده کردند. راهی آسانتر

+ نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1399برچسب:داستان,روسیه,آمریکا,فضا, ساعت 16:23 توسط آزاده یاسینی


درباره قصاب مخوف روستوف؛ آندری چیکاتیلو

 آندری چیکاتیلو با القابی مانند قصاب روستوف یا درنده روستوف، امروز به عنوان یکی از مخوف‌ترین تبهکاران روسیه و همینطور جهان مدرن شناخته می‌شود. او میلی عجیب و رفع نشدنی برای قتل، تجاوز، آزار جنسی کودکان، شکنجه و البته خوردن گوشت قربانیانش داشت.

 
آندری چیکاتیلو
 
در این مقاله نگاهی هرچند گذرا به زندگی این تبهکار سنگدل می‌اندازیم و بررسی می‌کنیم که یک کودک معصوم و بی‌آزار چگونه و تحت چه شرایطی به هیولایی تبدیل می‌شود که خواندن پرونده‌اش دهه‌ها بعد هنوز خواب را از چشم انسان‌های بی‌شماری می‌رباید.
 
کودکی آندری چیکاتیلو
 
آندری در سال ۱۹۳۶ و در روستایی کوچک به نام یابلوشنه در اوکراین امروزی به دنیا آمد. تولد او تنها اندکی بعد از قحطی و مرگ و میر تعداد زیادی از مردم اوکراین بنابر دستورات جدید استالین در زمینه کشاورزی اتفاق افتاد. به نظر می‌رسد این دوره قحطی و گرسنگی و کمبود غذا که تا دوران کودکی و نوجوانی آندری هم کم و بیش ادامه پیدا کرد، نقشی حیاتی در ساخته شدن این هیولا داشت. خود آندری می‌گفت تا ۱۲ سالگی هرگز نان نخورده بود و او و خانواده‌اش برای نمردن از گرسنگی، گیاهان و برگ‌های درختان را می‌خوردند.
 
آندری چیکاتیلو
 
نکته تاثیرگذار دیگر، افزایش کنیبالیسم (آدم‌خواری) در اوکراین آن زمان بود. چیکاتیلو به یاد می‌آورد که در زمان کودکی مادرش مرتب به او می‌گفته است که برادرش را افرادی گرسنه دزدیده و خورده‌اند. هرچند موضوع دزدیده شده برادرش قابل اثبات نیست، اما اسناد زیادی مبنی بر روی آوردن آدم‌های گرسنه به کنیبالیسم در آن دوره سیاه از تاریخ اوکراین وجود دارد.
 
آندری کودکی ریزجثه و کوچک اندام بود و به سبب نزدیک‌بین بودن، از کودکی مجبور به استفاده از عینکی با شیشه‌های کلفت شد. هرچند بخاطر خصوصیات فیزیکی، آندری زیاد در مدرسه دست انداخته می‌شد، اما با رسیدن به نوجوانی او به دانش‌آموزی ممتاز و البته عضوی تحسین شده از حذب کمونیست تبدیل شد. در همین زمان‌ها بود که یک کشف تلخ، مسیر زندگی آندری را برای همیشه تغییر داد. با رسیدن به سن بلوغ، او دریافت از نظر جنسی ناتوان است و این کشف برای آندری همراه بود با خودبیزاری و نفرت غیرقابل کنترل از شرایط.
 
آندری چیکاتیلو در دهه سوم زندگی‌اش به روسیه مهاجرت کرد و در آنجا به شغلی با حقوق اندک مشغول شد و آپارتمانی حقیرانه اجاره کرد. فقر و نداری در تمام دوره‌های زندگی آندری برجسته‌تر از هر چیز دیگری بود. در همین زمان آندری با اصرار خانواده و طی یک ازدواج از پیش تعیین شده با دختری روسی ازدواج کرد. همسر آندری پس از آگاه شدن از شرایط پزشکی او، با آندری توافق کرد که از طریق روندی پزشکی و از طریق تزریق اسپرم بچه‌دار شوند. آن دو از همین راه صاحب دو فرزند شدند.
 
آغاز افسانه‌ی سیاه قصاب روستوف
 
در سال ۱۹۷۰ آندری موفق شد مدرکی دانشگاهی در رشته ادبیات روسی بگیرد و با همان مدرک، شغلی به عنوان معلم به دست آورد. زندگی آندری، اما شیرین‌تر نشد و ناتوانی او در کنترل کلاس و برقرار کردن نظم و دانش‌آموزانی که برای معلم ریز‌جثه خود قلدری می‌کردند، شاید همان آخرین قطره‌هایی بودند که دیواره‌ی سد سلامتی روانی او را شکستند و دریای خروشان خشم و نارضایتی آندری چیکاتیلو آدم‌های بی‌گناه زیادی را در خود غرق کرد. در همین دوران آندری مملو از نفرت نسبت به خود و دیگران، اولین آزار جنسی‌اش را انجام داد.
 
آندری چیکاتیلو
اولین قربانی
 
در سال ۱۹۷۸ آندری ۴۲ ساله دختربچه‌ای ۹ ساله را تا رسیدن به خانه‌ای قدیمی تعقیب کرد و زمانی‌که مشغول وارد کردن ضربات چاقو به بدن کودک بود اتفاقی افتاد که زندگی او و صد‌ها انسان بی‌گناه را برای همیشه تغییر داد. آندری در آن خانه قدیمی دریافت که در هنگام وارد کردن ضربات چاقو به بدن دختر دچار تحریک جنسی شده است و تنها در همان چند دقیقه خبری از ناتوانی جنسی‌اش نبود.
 
قربانی بعدی لاریسا تاکاشنکو، نوجوانی اهل همان محله‌ی به شدت فقیر بود. حالا دیگر هیولای درون آندری طعم خون را چشیده بود و قربانی‌های بیشتری طلب می‌کرد. جسد لاریسا درحالی پیدا شد که خفه شده بود و قاتل سعی کرده بود با دندان بخش‌هایی از بدنش را بکند. به عقیده دادستانی قتل لاریسا از آن نظر اهمیت داشت که آندری برای اولین بار گوشت بدن یک انسان را چشیده بود و این اتفاق آغازی بر یک دوره سیاه بود.  
 
آندری چیکاتیلو
 
در ۱۲ سال بعد از قتل لاریسا، اندری ۵۳ نفر را به قتل رساند، مثله کرد و خورد. او در این دوران چند باری دستگیر شد، اما هربار بدون محکومیت خاصی آزاد می‌شد و دست کم یک نفر در این دوران به اشتباه و به جای چیکاتیلو اعدام شد. درنهایت وقتی قصاب مخوف روستوف را دستگیر کردند افراد حاضر در صحنه دستگیری از بوی بسیار نامطبوعی می‌گفتند که بخاطر وجود بافت انسان در معده‌اش، از روزنه‌های پوست و دهانش ساطع می‌شد. در خلال تحقیقات مشخص شد او ۱۰۰۰ جرم مرتکب شده است که شامل ۹۵ قتل و ۲۴۵ تجاوز می‌شد. اعدادی وحشتناک که حتی برای یک مامور پلیس و قاضی جنایی هم باورنکردنی می‌نماید.
 
دادگاه آندری چیکاتیلو
 
روند دادگاه این قاتل سریالی، شباهتی به یک دادگاه معمولی نداشت. در تمام طول دادگاه اندری را درون قفسی آهنین نگه داشتند تا اعضای خانواده‌های قربانیانش به او حمله نکنند. در زمان صحبت کردن آندری، بسیاری از افراد حاضر از شدت گریه و ناراحتی بیهوش شدند. روانشناش دادگاه هرچند آندری را دارای اختلال شخصیت مرزی به همراه خصوصیات سادیسمی تشخیص داد، اما دادگاه درنهایت رای به سلامت عقل آندری داد و اعلام کرد او با اختیار خودش این اعمال شنیع را انجام داده است و باید مجازات شود.
 
آندری چیکاتیلو
 
آندری چیکاتیلو در روند دادرسی‌اش تلاش کرد مسئولیت کارهایش را گردن هرکس و هر چیزی بی‌اندازد. او گفت تقصیر خانواده، دوران کودکی، فقر، حتی گروه خونی و البته استالین بوده است که به چنین کار‌هایی دست زده است. نکته‌ای که نمی‌شد ندید، اما این بود که آندری چیکاتیلو، قصاب روستوف، حتی از تعریف جرم‌هایش هم لذت می‌برد.
 
دادگاه درنهایت چیکاتیلو را به اعدام با شلیک یک گلوله در سرش محکوم کرد و آخرین حرف یکی از بدنام‌ترین مجرمان تاریخ، ثانیه‌هایی پیش از شلیک این بود: "مغزم را منفجر نکنید، ژاپنی‌ها پول خوبی بابتش می‌دهند. "  
+ نوشته شده در شنبه 18 بهمن 1399برچسب:قصاب مخوف روستوف,آندری چیکاتیلو,اکراین,روس,روسیه,قاتل,جانی,آدمکش,آدمخوار, ساعت 14:26 توسط آزاده یاسینی


بهترین‌های سینمای روسیه؛ سرد و فلسفی

  بهترین‌های سینمای روسیه را اینجا آورده‌ایم، اگر از کلیشه‌های سینمای کشورهایی، چون آمریکا خسته شده‌اید، این مطلب به کارتان خواهد آمد.

 
ایوان مخوف/Ivan the Terrible
 
هنگام جنگ جهانی دوم «آیزنشتاین» آخرین پروژه سینمایی خود یعنی «ایوان مخوف» را ساخت. فیلم یک پروژه سه قسمتی بود؛ قسمت اول فیلم در ۱۹۴۴ میلادی نمایش داده شد و مورد تحسین «استالین» قرار گرفت، اما قسمت دوم آن که در ۱۹۴۶ میلادی ساخته شده بود تا سال‌ها پس از مرگ «آیزنشتاین» اجازه پخش پیدا نکرد. در قسمت دوم فیلم تصویری از زوال حکومت «استالین» ارایه کرده که ممکن بود در آن زمان به قیمت جان «آیزنشتاین» تمام شود. در پی ممنوعیت پخش قسمت دوم فیلم، صحنه‌های فیلمبرداری شده قسمت سوم نیز از بین رفت.
 
سینمای روسیه
 
«ایوان مخوف»  به فراز و نشیب‌های زندگی تزار ایوان چهارم، معروف به «ایوان مخوف» می‌پرداخت. ایوان، معاصر با ملکه الیزابت در قرن شانزدهم می‌زیست و برای اولین بار با برانداختن نظام ملوک‌الطوایفی، روسیه‌ای متحد و زیر یک پرچم به وجود آورد.

استاکر/Stalker

 
«تارکوفسکی» یکی از بهترین کارگردان‌ها در روایت بیان‌های شخصی و دیداری چند دهه اخیر سینما است. حس تصویری غنی او از همان اولین فیلمش «کودکی ایوان» کاملا مشهود است.. انتخاب اثری از بین آثار «تارکوفسکی» کاری مشکل است. فیلم «استاکر» براساس رمان گردش کنار جاده اثر برادران «استروگاتسکی» است. فیلم روایتگر سفری کابوس وار سه مرد؛ یک نویسنده و یک پروفسور و رهبر آن‌ها استاکر در بیابانی بی آب و علف است.  
 
بهترین‌های سینمای روسیه؛ سرد و فلسفی
 
«تارکوفسکی» در استاکر نوع متفاوتی از فیلم‌های علمی تخیلی را تجربه کرده است. این فیلم حتی پس از پایان تماشاگر را رها نمی‌کند.

رنگ انار/The Color of Pomegranates
 
فیلم «رنگ انار»، اثر «سرگئی پاراجانف» است. نام فیلم در آغاز برگرفته از نام «سایات نوا»، آهنگساز و ترانه‌سرای شهیر ارمنی، بود که ظاهراً در پی ممیزی‌های ادارۀ سانسور سینمایی شوروی دچار تغییر شد. «رنگ انار»، زندگی‌نامه سایات‌نووا است این فیلم در فصل‌های، دوران کودکی و نوجوانی، درباره شکست در عشق، ورود به صومعه، فرشنه مرگ و در نهایت مرگ شاعر را به نمایش می‌گذارد.
 
سینمای روسیه
 

«رنگ انار» فیلمی بسیار نامتعارف است، که بدون تردید هر مخاطبی را به ندرت تا انتها با خود همراه می‌کند. تصاویری تاثیرگذار، با باری از نماد  و استعاره در اغلب صحنه‌ها آن چنان سنگینی می‌کند و تا مرز رویا پیش می‌رود.


لک لک‌ها پرواز می‌کنند/The Cranes are Flying
 
«لک لک‌ها پرواز می‌کنند» فیلمی به کارگردانی «میخائیل کالاتازوف» و تنها فیلم شوروی محسوب می‌شود که جایزه نخل طلای فستیوال کن سال ۱۹۵۸ را به دست آورد. داستان درباره ورونیما و انتظار طولانی او برای نامزدش بوریس است که در جنگ جهانی دوم مبارزه می‌کند. تماشاگر می‌داند که بوریس برای نجات زندگی یک سرباز دیگر کشته شد، اما ورونیکا و خانواده اش تا پایان جنگ این را نمی‌دانند.
 
سینمای روسیه
 
یکی از متعدد فیلم‌های ساخته شده در دوران اتحاد جماهیر شوروی است که به موضوع دشواری‌ها و خسارات جنگ می‌پردازد.

بیا و بنگر/Come and See
 
«بیا و بنگر» در سال ۱۹۸۵ کارگردانی «الم کلیموف» ساخته شده است. این فیلم در چهاردهمین جشنواره بین‌المللی فیلم مسکو نیز جایزه گرفته است. فیلم «بیا و بنگر» داستان پسر جوانی است که بعد از پیدا کردن یک تفنگ قدیمی از زیر خاک به جنبش مقاومت روسیه به رهبری کوساچ که در جنگل مخفی شده اند، می‌شود.
 
سینمای روسیه
 
«الم کلیموف» که در کودکی از نزدیک جنگ را تجربه کرده و در «بیا و بنگر» احساسات واقعی را به شیوه‌ای موثر بیان کرده چنان که نه می‌توان فراموش کرد و نه می‌توان انکارشان کرد. «بیا و بنگر»، اشغال بلاروس شوروی را در جنگ جهانی دوم توسط آلمان نازی به تصویر می‌کشد.

کشتی روسی/Russian Ark
 
«کشتی روسی» به کارگردانی «الکساندر سوخوروف» است. راوی با قدم زدن در موزه آرمیتاژ در سن پترزبورگ، از دوره‌های مختلف زمانی دیدن می‌کند. او خود را روح فردی می‌داند که به شکل تراژیک کشته شد و اکنون این مکان را تسخر کرده است.
 
سینمای روسیه
 
 این فیلم این حس را به مخاطب منتقل می‌کند که گویی راوی در حادثه‌ای دلخراش جان خود را از دست داده و اکنون روح ناآرامش در طول تاریخ سیصدساله این قصر سرگردان است.

لویاتان/Leviathan
 
«لویاتان» فیلمی به کارگردانی «آندری زویاگینتسف» است. «زویاگینتسف» فیلمنامه‌ی «لویاتان» را به همراه «اولگ نگین» با تاثیرپذیری از داستان‌های کتاب مقدس و همچنین داستان میشل کولهاس نوشته‌ی «هنریش فون کلایست» نوشت.
 
سینمای روسیه
 
فیلم روایتگر زندگی کارگری است که در خانه قدیمی در حومه شهر به همراه همسر دوم و فرزند نوجوان خود زندگی می‌کند، مرد در حال جدال به مقامات شهر بر سر حفظ خانه و گاراژ خود می‌باشد وفاداری شدیدی به اجتماع واقعی آن بخش از روسیه نشان می‌دهد که در حقیقت مکان و جغرافیای داستان اوست. روایت‌های «زویاگینتسف» جلوه‌گری تند و تیز و سرد و خشن دارند.


ماجرای قرنطینه در دوردست‌ترین نقطه جهان!

 برای بسیاری از مردم جهان، ادامه محدودیت‌های مربوط به مبارزه با اپیدمی کرونا، بسیار دردناک شده است. جدای از مسائل اقتصادی، انزوا و قرنطینه آثار روانی بسیاری را به دنبال داشته است چرا که به عنوان یک موجود اجتماعی، بسیاری از مناسبات با نزدیکان خود را از دست داده ایم. اما آیا واقعاً انسان قادر به تحمل چنین شرایط اضطراری نیست؟

ماجرای قرنطینه در دوردست‌ترین نقطه جهان!

طی روز‌های گذشته، لحظه‌ای نبود که صدای آژیر‌های آمبولانس‌ها در خیابان‌های خالی نیویورک بالا نرود و مردم گرفتار در قرنطینه‌های خانگی را با این دلهره مواجه کند که آیا فرد دیگری به بیماری کروناویروس جدید تسلیم شده است. شاید برای مردمی که در قرنطینه هستند، تعداد این صدا‌ها ممکن است معیاری برای تشخیص یک روز بد باشد. اما تمام این دلهره‌ها و تمام این روز‌های بد معادل وضعیتی باشد که «ریچارد برد»، افسر نیروی دریایی آمریکا و کاوشگر قطب شمال، در سال ۱۹۳۴ تحمل کرد. این ماجراجو مدت پنج ماه زمستانی را به تنهایی در یک کلبه کوچک، در قطب جنوب سپری کرد.

ژانویه سال ۲۰۲۰، دویست مین سالگرد نخستین بازدید از قطب جنوب، توسط دریانوردان روسی بود. گزارش این زندگی مصیبت بار برد در قطب جنوب، که در کتابی با عنوان «تنها» در سال ۱۹۳۸ منتشر شد را می‌توان به عنوان نمونه‌ای از آزمایش نهایی انسان در موضوع «فاصله اجتماعی» قلمداد کرد. در آن زمان، برد به این دلیل که اولین پرواز را بر فراز قطب شمال انجام داده بود، مشهور بود (اگرچه برخی این ادعا را مورد تشکیک قرار داده اند). وی سپس اقدامی مشابه بر فراز قطب جنوب انجام داد و موفق به دریافت نشان افتخار شد.

ماجرای قرنطینه در دوردست‌ترین نقطه جهان!ریچارد برد در هواپیمای اکتشافی خود به قطب (نفر جلو)

برد در کتاب خود می‌نویسد: «عادت‌های عجیب من برای کسانی که مجبور بودند با من زندگی کنند، عملاً ویران کننده بودند. با یادآوری راه همه اینها، من هنوز هم نمی‌دانم که چگونه همسرم موفق شد چهار فرزند عزیز ما را پرورش دهد که هر کدام به گونه‌ای باهوش بودند». گفته می‌شد او بسیار مشروب می‌خورد و علت آن را برخی از دوستانش اینگونه عنوان کردند که او از پرواز‌هایی که او را مشهور ساخته بود وحشت داشت. تعدادی از سفر‌های قطب شمال و جنوب او توسط نشریه نیویورک تایمز مورد حمایت مالی قرار می‌گرفت. چرا که برد دوست شخصی «آرتور هیز سولزبرگر»، ناشر این روزنامه از سال ۱۹۳۵ تا ۱۹۶۱ بود. در اولین سفر برد به قطب جنوب در سال ۱۹۲۹، وی در نقشه برداری خود از منطقه، تعدادی از کوه‌ها و عوارض این قاره را به نام شماری از اعضای خانواده سولزبرگر نامگذاری کرد که هنوز هم این روزنامه را اداره می‌کنند.

در دومین سفر برد به قطب جنوب در سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۵، برد به همراه چهارده مرد، سگ‌های سورتمه کش و یک گاو، امیدوار بود که دامنه تلاش‌های خود را از پایگاه مستقر در ساحل به نام «آمریکای کوچک» افزایش دهد و به داخل قاره ناشناخته پیش رود. در این سفر او به بررسی ایده تاریک ماندن قطب در طول زمستان و اندازه گیری علمی دیگر پدیده‌های هواشناسی در این سرزمین پرداخت. پایگاه پیشرفته‌ای که سرانجام برد و همراهان وی تأسیس کردند، ۱۷۸ مایل دورتر از نقطه شروع سفر و در امتداد Ross Ice Shelf (یخ‌تاق راس، به انگلیسی:Ross ice shelf بزرگترین یخ‌تاق کره زمین است که در قطب جنوب واقع شده است)، قرار داشت.

وجودی سرسخت‌تر

برد برای انجام مأموریت نهایی خود در قطب جنوب، در ابتدا یک تیم سه نفره را پیش بینی کرد، اما در نهایت به این نتیجه رسید که نمی‌تواند هزینه‌های این تیم را تأمین کند. تیم دو نفره نیز خطرات خود را خواهد داشت چرا که برد تصور می‌کرد فشار شش ماه زمستان و تاریکی احتمالاً باعث می‌شود یکی از این تیم دو نفره دیگری را به قتل برساند، بنابراین باید یک نفر تنها این مأموریت را به انجام برساند. برد به عنوان رهبر این سفر، علی رغم آسیب دیدگی شانه‌ای که فقط چند هفته قبل متحمل شده بود، خود را برای انجام این مأموریت انتخاب کرد.

برد در کتاب خود می‌نویسد که او برای این انزوای تک نفره اشتیاق بیش از حدی داشت. او تمام کتاب‌هایی را که می‌خواست بخواند، به همراه داشت. برد همچنین یک دستگاه پخش موسیقی با خود به همراه آورد تا بتواند به موسیقی کلاسیک گوش کند. او نوشت: «در سواحل قطب جنوب، در سرما و تاریکی دائمی، کاملاً مانند این است که در دوره پلیستوسن (یکی از دوره‌های عصر یخبندان) باشید. من باید بتوانم دقیقاً همانطور که انتخاب کردم زندگی کنم، اسیر هیچ ضرورتی نیستم مگر آنچه که از باد و شب و سرما تحمیل می‌شود. هیچ قوانینی بجر قوانین من وجود ندارد». وی افزود: «درست مطمئن نیستم، اما شاید آن موقع این آرزو نیز در ذهن من بود تا وجودی سرسخت‌تر از آنچه را که می‌شناختم امتحان کنم. باید از نظر جسمی و روحی خودم باشم».

در اواخر مارس سال ۱۹۳۴، کاروانی از تراکتور‌ها و سورتمه‌های حمل تجهیزات و کابین برد به محل تحویل داده شد. برد با هواپیما پرواز کرد، اما پس از غروب آفتاب در تاریخ ۱۲ آوریل، او گیر می‌افتد. هیچ هواپیمایی تا زمان بازگشت خورشید در ماه اکتبر نمی‌تواند دوباره پرواز کند. او سعی در عبور از تاریکی به وسیله تراکتور‌ها را به دلیل ترس از دست دادن مردان خود، ممنوع کرده بود.

بخش عمده‌ای از کتاب «تنها» گواهی بر این عقیده است که باید مراقب آنچه می‌خواهید باشید. برد در ابتدا در انجام کار‌های روزمره خود همچون مشاهدات آب و هوا و در مرتب سازی داده ها، بسیار راحت نشان می‌داد. اما یک ماه بعد، او فهمید که توسط دود‌های ناشی از اجاق گاز‌های نفتی اش مسموم شده است. وی در صفحه‌های آغازین خاطرات خود نوشت: «چیزی که من به آن توجه نکردم این بود که کشف کردم که چگونه یک فرد می‌تواند در حال مرگ باشد، اما متوجه نشود که می‌خواهد بمیرد».

ماجرای قرنطینه در دوردست‌ترین نقطه جهان!اجاق داخل کابین ریچارد برد در قطب جنوب

کابین او در برف دفن شد تا کمتر در معرض باد باشد و تنها راه خروج از طریق دریچه‌ای در پشت بام بود. درب داخلی کابین نیز رو به تونل‌های دست سازی باز می‌شد که برد تدارکات خود را در آن‌ها ذخیره کرده بود. بعضی اوقات برد به سختی می‌توانست دریچه خروج را باز کند. در بیرون از کابین، او با استفاده از یک سری چوب‌های بامبو، مسیر اکتشافی خود را علامت گذاری می‌کرد، اما نگرانی از گم کردن آن‌ها و افتادن در یک دره، همیشه وجود داشت. یک بار که برد از یک راهپیمایی اکتشافی به کابین خود باز می‌گشت، ورودی کابین آنچنان پوشیده از یخ شده بود که باز کردن آن غیر ممکن به نظر می‌رسید. در تلاش برای زنده ماندن در تاریکی و کولاک و در نهایت توانست با یک بیل کوچک دریچه را باز کند.

ماجرای قرنطینه در دوردست‌ترین نقطه جهان!دریچه بالای کابین ریچارد برد در قطب جنوب و تنها راه ورود به آن در زمان نجات وی

بازی یک نفره روی یخ

آهنگ‌هایی که از صفحه دستگاه موسیقی پخش می‌شد، برای او همچون صدای گریه باد بی رحم قطب جنوب بود. او در کیسه خواب خود در حال بازی یک نفره است. او در تاریکی به اطراف می‌خورد تا از تونل‌های ذخیره سازی خود غذا و سوخت بیاورد. رژیم غذایی او عمدتا شامل سبزیجات خشک شده و «گاه و بی گاه» یک قطعه یخ زده از گوشت مهر و موم شده بود. او یخ‌هایی را که به در دیواره‌های داخل کابین خزیده بود را پاک می‌کرد و هر روز یخ و برف دریچه ورودی را جارو می‌کرد. به علت مسمومیت با مونواکسید کربن دود‌های اجاق گاز، برد هر غذایی را که می‌خورد بالا می‌آورد. او به قرص‌های خواب خود نگاه می‌کرد و نمی‌دانست که آیا باید از آن‌ها استفاده کند. وی در مورد روز تلخی که در اوایل ماه ژوئن داشت، نوشت: «به نظر می‌رسد قسمت تاریک ذهن انسان نوعی آنتن تنظیم شده برای گرفتن افکار تاریک دارد. من آن را پیدا کردم».

اما همین ویژگی‌های یک اکتشاف بی پروایانه است که هنوز هم برد از آن لذت می‌برد. کتاب «تنها» مملو از توصیف‌های شاعرانه از شفق‌های قطبی است که مانند مار‌ها بر روی آسمان می‌خزند و ستارگان را در لباس‌های نورانی خود می‌گیرند. او در ۲ ژوئن نوشت: «جهان مرده نیست. یک بینش در اینجا وجود دارد که همه چیز را فرا گرفته است. حداقل یک هدف این بینش و شاید اصلی‌ترین هدف آن، دستیابی به هماهنگی جهانی است». وی افزود: «نژاد بشر، در جهان تنها نیست. گرچه من از انسان‌ها جدا شده ام، اما تنها نیستم».

در یک مقطع، برد تخمین زد که او احتمالاً ۶۰ پوند از وزن خود را از دست داده است. هر روز مجبور می‌شد تصمیم بگیرد: اجاق گاز را روشن کند و گرما را با دود خفه کننده تحمل کند، یا با خیال راحت نفس بکشید و خطر یخ زدگی را به جان بخرد. در تاریخ ۵ ژوئیه، ژنراتور برق وی خراب شد و او دیگر قادر به استفاده از رادیوی خود نبود. او یک رادیو اضطراری داشت که می‌توانست با کمی دستکاری، از آن برای ارسال سیگنال کد مورس استفاده کند. اما او بیش از حد ضعیف بود، به خصوص که شانه اش به شدت آسیب دیده بود. اما او سرانجام توانست از این رادیو استفاده کند.

در آن زمان همکارانش در «آمریکای کوچک» نگران او شده بودند. اما او از ترس اینکه مبادا افرادش در تاریکی گم شوند، آن‌ها را منع کرده بود که قبل از ظهور نور روز در ماه سپتامبر، هر نوع عملیات امداد و نجاتی را دنبال کنند. برد از ترس بدتر شدن اوضاع خود، درخواست کمک کرد، اما در واقع امیدی نیز به آمدن همراهانش نداشت. در این میان همراهانش دو در ماه جولای قصد بازگشت داشتند. در نهایت در روز‌های تعیین شده، برد خود را از کابین به بیرون کشید و با روشن کردن آتش قصد داشت تا مسیر را به همراهان خود نشان دهد، اما کسی به دنبال او نیامد.

نجات توسط تراکتور

سرانجام، در نیمه شب ۱۱ آگوست، سورتمه‌ها و تراکتور‌ها به شعله‌های چراغ‌های جستجو و سر و صدای موتور‌ها رسیدند. برد با سوپ از آن‌ها استقبال کرد و سپس در پای نردبان خود سقوط کرد. او بعد‌ها ادعا کرد که مصیبت‌های وارد شده بر او آنقدر سخت بود که پروژه پرواز بعدی ماجراجویانه خود را به یک همکار جوان‌تر تحویل داد. وی در پایان کتاب «تنها» نوشت: «انسان تا زمانی که احساس ضرورت نکند، شروع به دستیابی به خرد نمی‌کند». این کتاب به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان بدل شد و این سفر نیز دستمایه بیش از دوازده فیلم مختلف شد. این ماجرا در سال ۲۰۱۵، نیز به یک فیلم مستند تبدیل شد.

البته برد تنها قهرمان تنهایی نیست. در سال ۱۹۶۹ یک انگلیسی به نام «جان فیرفاکس»، به تنهایی اقیانوس اطلس را پارو زد و به طور تصادفی در ۱۹ ژوئیه، روز قبل از فرود آمدن فضانوردان آپولو روی ماه، به فلوریدا رسید. در آن سفر حماسی به ماه، «مایکل کالینز» قهرمان تنهایی دیگری شد که به مدت ۲۸ ساعت به تنهایی به دور ماه چرخید، در حالی که «نیل آرمسترانگ» و «بوز آلدرین» به سطح ماه می‌رسیدند. همچنین قهرمانان تنهایی دیگری نیز وجود دارند که ناخواسته مجبور شدند در تنهایی زندگی کنند؛ افرادی مانند «آلبرت وودفوکس» از آنگولا که به خاطر جرمی که انجام نداده بود، به چهار دهه حبس انفرادی محکوم شد و به نوعی با سلامتی از آن جان سالم به در برد.

داستان برد یک تصویر واضح از ویژگی انسان‌هایی است که خود و یا خانواده هایشان را وقف چیز‌هایی می‌کنند که جلال و شکوه بیشتری دارند؛ خداوند، ناشناخته ها، ملتشان، علم و بشریت. افرادی همچون فضانوردان و یا داوطلبان سفر به سیارات دور دست، که در دنیای ناشناخته و در تنهایی کامل قدم بر می‌دارند. در مکان‌هایی که بیرون رفتن از خانه، هرگز یک واقعیت نخواهد بود. امروز ۲۰۰ سال از کشف قطب جنوب که یک ذخیره علمی بین المللی است می‌گذرد. بسیاری از کشور‌ها در آنجا پایگاه‌هایی دارند، از جمله ایستگاه علوم ملی Amundsen-Scott South Pole، یکی از مهمترین پایگاه‌های نجومی جهان. در حال حاضر دانشمندان در قطب جنوب، در شرایطی راحت‌تر از آنچه که کارکنان یک زیردریایی هسته‌ای یا خدمه سفر به مریخ تجربه می‌کنند، در شرایط زمستانی راحت تری زندگی می‌کنند. آن‌ها می‌توانند به بیرون بروند و می‌توانند به خانواده‌ها و همکاران خود ایمیل بزنند.

اخیراً صدای آژیر‌ها در نیویورک کم شده است و بهار به شهر رسیده است. گل‌ها و درختان در امتداد خیابان‌های شهر‌های مختلف جهان در حال شکوفه زدن هستند. در این زمان از سال، بسیاری از نقاط جهان در حال تبدیل شدن به تابلو‌های نقاشی زیبایی است که بسیاری از ما به آن علاقه مندیم. بسیاری از مردم جهان مشتاقانه منتظرند تا به زودی از پناهگاه‌های خود خارج شوند و این مناظر را دوباره ببینند.

منبع: نیویورک تایمز

+ نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1399برچسب:قرنطینه ,دوردست‌ترین نقطه جهان,قطب جنوب,روسیه,آمریکا, ساعت 16:54 توسط آزاده یاسینی


تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

 هیچ کسی از جنگ خوشش نمی‌آید. اما اگر چاره‌ای جز جنگیدن نداشته باشید بهتر است در کوتاه‌ترین زمان به آن پایان دهید. جنگ بسیار سخت است، جنگیدن ناخوشایند و کشته شدن نیز اصلاً جالب نیست. اگر چه جنگ‌های کوتاه نیز وجود دارند، اما در مقایسه با جنگ‌های بزرگ و طولانی، کمتر دیده می‌شوند. اما کوتاه بودن یک جنگ هیچگاه به معنای کم بودن تعداد کشته‌ها و تلفات کلی نیست.

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

به همین دلیل نباید جنگ‌های کوتاه را دارای جنبه‌های تراژیک کمتری نسبت به پسرعمو‌های بزرگترشان دانست. گاهی اوقات یک درگیری کوتاه می‌تواند بسیار خونین باشد. در ادامه این مطلب می‌خواهیم شما را با برخی از تراژیک‌ترین جنگ‌های کوتاه جهان آشنا کنیم که برخی از آن‌ها تنها چند روز ادامه داشتند.

فتح نورمن‌ها در سال ۱۰۶۶ تنها ۱۷ روز ادامه یافت

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

در سال ۱۰۶۶، ویلیام فاتح ارتش نورمن‌های خود را برداشته و از راه دریا به بریتانیا آمد. تنها ۱۷ روز پس از رسیدن به خشکی، او توانست شاه هارولد، پادشاه انگلستان را کشته و سلطنت کشور را به دست آورد. اما شکست خوردن سریع ارتش هارولد به دست ویلیام فاتح یک دلیل تراژیک داشت، دلیلی که معمولاً فراموش می‌شود، زیرا در زمان حمله ویلیام به انگلستان، هارولد تازه از مبارزه طولانی و فرسایشی با برادرش و کشتن او فارغ شده بود و آمادگی یک جنگ دیگر را نداشت.

بر اساس اسناد تاریخی، زمانی که ویلیام به قلمرو انگلستان حمله کرد تنها چند ماه از پادشاه شدن هارولد در کشور می‌گذشت. بسیاری فکر می‌کردند که او شایستگی پادشاهی را ندارد، از جمله برادرش، توستیگ. توستیگ در سال ۱۰۶۵ توسط هارولد به دلیل سوء مدیریت در قلمرو نورثامبریا تبعید شده بود. توستیگ، اما از این تبعید به عنوان ابزاری برای گشت و گذار در اروپا و تلاش برای پیدا کردن کسی که برای او و علیه برادرش بجنگد استفاده کرد.

او حتی از ویلیام فاتح خواسته بود که در حمله به انگلستان به او کمک کند، اما ویلیام به علت آماده نبودنش در آن شرایط این درخواست را رد کرده بود. در نهایت توستیگ به همراهی یک پادشاه نروژی به یورک حمله کرد. اما هارولد خیلی سریع نیرو‌های خود را به شمال کشور گسیل داشته و در نبردی هر دوی آن‌ها را شکست داد. اما این نبرد تاریخی باعث شد که ارتش هارولد به شدت ضعیف و خسته شود و بدون اینکه زمان کافی برای استراحت و بازیابی خود داشته باشند، بار دیگر به سمت جنوب کشور به راه بیفتند تا با مهاجمان نورمن درگیر شوند. این نبرد با برخورد یک تیر به چشم هارولد و لقب فاتح برای ویلیام به پایان رسید.


جنگ بین صرب‌ها و بلغار‌ها تنها ۱۴ روز به طول انجامید

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

در سال ۱۸۷۸، کنگره برلین به خروج امپراطوری عثمانی از بسیاری از نقاط بالکان منتهی شد که مورد موافقت همه طرفین قرار گرفت. دولت‌های جدید صربستان و بلغارستان امیدوار بودند که این عقب‌نشینی ترک‌ها به افزایش قلمرو آن‌ها منتهی شود، اما قدرت‌های منطقه با این خواسته آن‌ها مخالفت کردند. اما بلغارستان منطقه روملیای شرقی خود را نیز از دست داده و این منطقه به دولت عثمانی بازگردانده شد. پذیرش این موضوع برای بلغار‌ها سخت بود، اما در سال ۱۸۸۵، بلغاری‌های روملیای شرقی شورش کرده و این منطقه را بار دیگر به قلمرو بلغارستان ضمیمه کردند.

این موضوع باعث شد که صربستان احساس کند تنها کشوری است که پس از این فعل و انفعالات عمده هیچ قلمرو جدیدی بدست نیاورده است. از این رو میلان اوبرنوویچ چهارم، پادشاه صربستان، به این باور رسید که بلغارستان باید بخشی از روملیای شرقی را به این کشور واگذار کند و وقتی که با مخالفت بلغار‌ها روبرو شد به آن‌ها اعلان جنگ داد. از آنجایی که صربستان ارتش بهتری داشته و کشور مهم‌تر و قدرتمندتری بود، باور همگی این بود که نیرو‌های وی بلغار‌ها را شکست خواهند داد. اما در عمل اینطور نبود و بلغار‌ها با شکست دادن نیرو‌های صرب در اسلیونیتسا در روز چهارم شروع جنگ، همه چیز را به نفع خود تغییر داده و به صربستان حمله کردند.

جنگ ده روز بعد به پایان رسید وقتی که غول امپراطوری اتریش-مجارستان از خواب بیدار شده و بلغار‌ها را از حیات خلوت خود بیرون کرد. در جریان تنها ۱۴ روز نبرد بیش از ۶۸۰۰ سرباز صرب و ۲۳۰۰ بلغاری کشته شدند. اما این پایان تلفات این جنگ برای صرب‌ها نبود، زیرا شکست در این نبرد باعث شد که شاه میلان برکنار شده و پسر نوجوان ستمگرش جایگزین او شود.


جنگ هند و پاکستان در سال ۱۹۷۱ تنها ۱۳ روز طول کشید

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

کمتر از دو هفته. این مدت زمانی است که هند لازم داشت تا نیرو‌های هوایی پاکستان را در سال ۱۹۷۱ نابود کرده، شرق کشور را به محاصره درآورده و اسلام آباد را وادار به تسلیم بیش از ۱۵۰هزار کیلومتر مربع از قلمرو خود به نیرو‌های شورشی سازد. بسیاری از ما دو هفته را به کار کردن و تماشای سریال بدون این که دستاورد خاصی داشته باشیم می‌گذرانیم، اما هند در همین مدت کوتاه کشور بنگلادش را شکل داد.

علت شروع جنگ در ظاهر بمباران‌هایی بود که نیرو‌های پاکستانی در ۳ دسامبر آن سال بر فراز پایگاه‌های هوایی هند انجام دادند، اما این درگیری ۱۳ روزه ریشه‌های بسیار تاریک‌تری داشت. از مارس ۱۹۷۱، دولت مرکزی پاکستان با جدایی‌طلبان بخش شرقی کشور که امروزه بنگلادش نام دارد درگیر بود. تنها بعد از اینکه دولت پاکستان در این منطقه مرتکب نسل‌کشی شد دولت هند فشار روی خود برای مداخله را احساس کرد.

نسل‌کشی در بنگلادش یکی از بدترین کشتار‌ها پس از جنگ جهانی دوم بود که در آن سربازان پاکستانی جنایات جنگی متعددی را علیه جمعیت شرق کشور مرتکب شدند که به مرگ ۵۰۰هزار تا ۳میلیون نفر از ساکنان این منطقه منتهی گردید که بسیار بیشتر از تلفات نسل‌کشی مشهورتر کامبوجی‌ها بود. بیش از ۲۰۰هزار زن به صورت سیستماتیک مورد تجاوز و بهره‌کشی جنسی قرار گرفته و این موضوع در نهایت با بمباران اشتباهی پایگاه‌های هوایی هند به پایان رسید که جنگ ۱۳ روزه سرنوشت‌سازی را در پی داشت.


جنگ سگ ولگرد تنها ۱۱ روز ادامه داشت

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

بیشتر شبیه بخشی جذاب از یک کتاب کودکان است، اما جنگ سگ فراری یا سگ ولگرد هر چیزی بود به غیر از شیرین و جذاب. در سال ۱۹۲۵، تنش بین دو کشور در بالاترین حد ممکن خود قرار داشت و در این شرایط یک سرباز جوان یونانی در تعقیب سگی ولگرد بود که در حین این تعقیب و گریز چند متری وارد خاک بلغارستان شد. در نتیجه سربازان بلغاری آتش گشوده و سرباز بیچاره یونانی کشته شد.

وقتی که فرمانده نیرو‌های مرزی یونان با پرچم سفید به کنار مرز بلغارستان آمده تا در مورد این مسئله گفتگو کند، سربازان بلغار او را نیز به قتل رساندند؛ و به این ترتیب بود که یک جنگ کوتاه آغاز شد که در جریان آن نیرو‌های یونانی برخی از مناطق مرزی بلغارستان را اشغال کرده و حدود ۵۰ غیرنظامی را کشتند. به دنبال جنگ جهانی اول، که در آن یونان و بلغارستان در جبهه‌های مخالف حضور داشتند، روابط بین دو کشور در بدترین شرایط ممکن قرار داشت.

تندرو‌های بلغاری حملات متعددی به یونان داشته و در سال ۱۹۲۳، وقتی که الکساندر استامبیولیسکی، نخست وزیر بلغارستان، سعی در بهبود روابط با آتن را داشت، همان تندرو‌ها او را ربوده، شکنجه کرده و به قتل رساندند. از این رو جای تعجب نداشت که سربازان بلغاری آماده شلیک به هر یونانی بودند که به هر دلیل از مرزشان عبور می‌کرد.

اشغال مناطق مرزی بلغارستان توسط نیرو‌های یونانی زمانی به پایان رسید که لیگ ملت‌ها (نمونه اولیه و قدیمی‌تر سازمان ملل با تعداد کشور کمتر و نفوذ اندک) دخالت کرده و آتن را وادار کرد که نیروهایش را به پشت خط مرزی خود برگرداند. نتیجه نهایی این درگیری ۱۱ روزه کشته شدن دو سرباز و ۵۰ غیرنظامی بود و معلوم نیست که چه بر سر سگ ولگرد آمد.


جنگ ۱۰ روزه یوگسلاوی خیلی کوتاه بود

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

فروپاشی یوگسلاوی در دهه ۱۹۹۰ یک فروپاشی غیرمعمول بود. بعد از دهه‌ها حکومت کمونیست‌ها، دولت یوگسلاوی برای انتخابات آزاد آماده می‌شد که با بازگشت دولت‌های ملی‌گرای درد کشیده در اغلب جمهوری‌های خود (اسلوونی، کرواسی، صربستان، بوسنی و هرزگوین، مقدونیه و مونته نگرو) همراه بود. این همه ملی‌گرا در ادامه همان کاری را کردند که اغلب ملی‌گرا‌ها انجام داده و در نهایت چیزی جز پشیمانی عایدشان نشد.

در سال ۱۹۹۱ تقریباً تمام این جمهوری‌ها در آستانه جدا شدن قرار داشتند و تنها سوال این بود که کدام یک اول این کار را خواهد کرد. در نهایت اسلوونی و کرواسی به یکدیگر پیوسته و در ۲۵ ژوئن ۱۹۹۱ به صورت یک جانبه از یوگسلاوی جدا شدند. اگر چه جدایی کرواسی باعث وقوع درگیری شد که تا سال ۱۹۹۵ ادامه داشت، اما جنگ اسلوونی تنها در ۱۰ روز به نتیجه رسید. پس از اعلام جدایی اسلوونی از یوگسلاوی، صربستان به این کشور حمله کرد. در ۷ جولای، با کمتر از ۱۰۰ کشته، اسلوونی و یوگسلاوی قرارداد صلح امضا کردند.

یکی از دلایل کوتاه شدن جنگ این بود که مردم محلی اسلوونیایی گروه‌های شبه نظامی تشکیل داده و به مقر نیرو‌های یوگسلاوی حمله می‌کردند. اما دلایل تاریک دیگری نیز وجود داشت. در حالی که اسلوونی سهم قابل توجهی در تولید ناخالص داخلی یوگسلاوی داشت، کرواسی با سواحل طولانی‌اش لقمه چربتری بود. آزاد کردن نیروهایشان از جنگ با اسلوونی بدین معنا بود که صرب‌ها نیروی نظامی بیشتری برای نبرد با کرواسی و بعد‌ها بوسنی داشتند. دو جنگ بعدی به ترتیب به مرگ ۲۰هزار و ۱۰۰هزار نفر انجامید.


جنگ چک و لهستان بعد از ۷ روز به پایان رسید

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

در پایان جنگ جهانی اول، امپراطوری‌های زیادی از هم پاشیده و به بخش‌های کوچک بسیاری با مرز‌های پرتنش تقسیم شدند. تعدادی از این قطعه‌های کوچک خیلی تروتمیز جدا شده و کشور‌هایی کوچک و بدون مشکل را تشکیل دادند. برخی دیگر دارای مرز‌ها و حواشی دندانه‌دار زیادی بودند که در آن‌ها آغاز و پایان یک ملیت واضح نبود. یکی از این مناطق مبهم منطقه سیلسیا بود، منطقه‌ای بلند غنی از زغال سنگ در مرز بین لهستان و چکسلواکی.

در اوایل سال ۱۹۱۹، هر دو کشور دست از تلاش‌های سیاسی برای رفع این مشکل برداشته و با ادعای مالکیت بر این منطقه وارد جنگ با یکدیگر شدند. وقتی که لهستان و چکسلواکی از خاکستر‌های جنگ جهانی اول برخاستند، یک توافق مقدماتی امضا کرده و بر اساس آن منطقه سیلسیا و منابع قابل توجه زغال سنگ آن را بین خود تقسیم نمودند، اما از آنجایی که مذاکرات توسط رهبران محلی هدایت می‌شد دولت پراگ ادعا کرد که این رهبران بیشتر متمایل به خواست‌های پراگ بوده و نمایندگی آن‌ها برای مذاکرات را نپذیرفت.

وقتی که ورشو شروع به بهره‌برداری از منطقه سیلسیا به نحوی کرد که انگار مالکیت تمام آن را در دست داشت، پراگ به این منطقه لشکرکشی کرد. جنگ مرزی بین دو طرف تنها یک هفته به طول انجامید و چکسلواکی اعلام پیروزی کرد. اما این پیروزی در نهایت و در درازمدت به ضرر آن‌ها تمام شد. برای دهه‌های متوالی، لهستان و چکسلواکی از اعتماد به یکدیگر امتناع می‌کردند و این موضوع به مشکلی مهم در دهه ۱۹۳۰ برای دو کشور تبدیل شد زمانی که هیتلر به فکر تسخیر کشور‌های شرق اروپا افتاد. به دلیل بی‌اعتمادی بینشان، پراگ و ورشو نتوانستند جبهه مشترکی علیه برلین تشکیل دهند و بدین ترتیب نیرو‌های آلمان نازی موفق شدند براحتی و به صورت جداگانه هر دو کشور را تسخیر کنند.


کشمکش کوچک شش روزه‌ای که برای همیشه خاورمیانه را تغییر داد

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

جنگ شش روزه یکی از مهم‌ترین جنگ‌های کوتاه تاریخ است. بسیاری از ما واقعیات عمده این جنگ را می‌دانیم، اینکه چگونه سوریه، مصر و اردن در سال ۱۹۶۷ به رژیم اشغالگر قدس اعلان جنگ دادند و بعد از مدت کوتاهی وحشت‌زده نظاره‌گر در هم شکستن نیروهایشان توسط ارتش رژیم اشغالی و از دست دادن بخش‌هایی از قلمروشان شدند. این شکست به سقوط ملی‌گرایی پان عربیسم و ظهور اسلام سیاسی منتهی شد. اما شاید اطلاعات زیادی در مورد چگونگی رخداد این جنگ سریع، اما خونین نداشته باشید.

به جای تل آویو یا قاهره، منشأ این جنگ را باید در مسکو جستجو کرد. در آن دوران مصر و سوریه از مشتریان و نزدیکان اتحاد جماهیر شوروی بودند که یکی از دو ابرقدرت اصلی جهان بود. اگر چه این کشور‌های عربی نفرتی ذاتی از رژیم صهیونیستی داشتند جنگ بین دو طرف اجتناب ناپذیر نبود و این موضوع در ۱۳ می ۱۹۶۷ تغییر کرد. در این روز، شوروی اخطاری جدی برای قاهره فرستاد مبنی بر اینکه رژیم صهیونیستی در آستانه حمله به این کشور قرار دارد. در حالی که این موضوع صحت نداشت، اما همان تاثیری را گذاشت که شوروی می‌خواست.

هشدار شوروی یک دومینو را آغاز کرده و سه هفته بعد منطقه وارد جنگی تمام عیار شد. اما چرا شوروی می‌خواست در خاورمیانه جنگ رخ دهد؟ بر اساس منابع اطلاعاتی سازمان سیا در مسکو، نظر کارشناسان سیاسی و نظامی شوروی این بود که ایالات متحده برای کمک به رژیم صهیونیستی وارد این نبرد خواهد شد و بدین ترتیب علاوه بر ویتنام، ایالات متحده در باتلاق جنگی دیگری فرو می‌رفت. چیزی که هیچ کسی، از آمریکایی‌های گرفته تا روس‌ها و مصری‌ها فکرش را نمی‌کردند برنده شدن رژیم صهیونیستی در مدت زمان کوتاهی بود. شوروی هیچ وقت مشتریان و متحدان خود را به این سرعت و به این شکل به یک عملیات خودکشی نفرستاده بود.


جنگ روسیه و گرجستان در عرض ۵ روز به اتمام رسید

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

 در اواسط دهه ۲۰۰۰، فاکتور‌های متعددی در قفقاز دست به دست هم داد که به یک جنگ خونین منتهی گردید. در سال ۲۰۰۴، در گرجستان که از کشور‌های عضو اتحاد جماهیر شوروی بود یک رییس جمهور غرب‌گرا به قدرت رسید که روسیه را به خاطر کاهش نفوذ خود در این کشور نگران ساخت. همزمان، ناآرامی‌هایی در منطقه جدایی‌طلب اوستیای جنوبی در گرجستان آغاز شد که بر وخامت اوضاع افزود.

وقتی که مسکو شروع به حمایت از این جدایی‌طلبان کرد، رییس جمهور گرجستان با دستگیری ۴ افسر روسی، ولادیمیر پوتین را عصبانی کرد. در سال ۲۰۰۸ تنش‌های بین دو کشور به مرز بحرانی رسید و بدین ترتیب بود که کرملین به این نتیجه رسید که باید واکنش شدیدی نشان دهد. از این رو در توافقی مخفیانه با اوستیای جنوبی، مقامات کرملین از آن‌ها خواستند که گرجستان را تحریک کنند؛ و در ۸ آگوست، گرجستان آنقدر تحریک شده بود که نیرو‌های نظامی خود را وارد اوستیای جنوبی کرد. به محض اینکه اولین گلوله خمپاره به خاک اوستیای جنوبی برخورد کرد، ارتش روسیه حمله کرد.

در عرض تنها ۵ روز، نیرو‌های پوتین قلمرو گرجستان را در نوردیده و به ۴۸ کیلومتری پایتخت گرجستان رسیدند. زمانی که آتش‌بس برقرار شد ۸۵۰ نفر از طرفین کشته شده بودند. بدترین بخش این جنگ کوتاه این بود که کشور‌های غربی هیچ واکنشی نشان نداده و به گرجستان کمک نکردند. به همین دلیل پوتین حس می‌کرد که هر کاری که دلش می‌خواهد می‌تواند بکند. شش سال بعد وقتی که مردم اوکراین رییس جمهوری طرفدار غرب و ضد مسکو انتخاب کردند تنها بعد از ۵ روز به این کشور حمله کرد. از سال ۲۰۱۴، در درگیری بین نیرو‌های اوکراینی و شورشیان مورد حمایت مسکو در منطقه دانباس بیش از ۱۳هزار نفر جان خود را از دست داده‌اند.


جنگی که ۴ روز به طول انجامید، اما بسیار ویرانگر بود

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

دانه‌های جنگ ۴ روزه از سال‌ها قبل کاشته شده بودند، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی آهی کشیده و فروپاشید. در قفقاز، فروپاشی این اتحاد بزرگ به تشکیل شدن سه کشور منتهی شد: گرجستان، آذربایجان و ارمنستان. شوربختانه هیچکدام از این سه کشور، مرز‌هایی که یک شبه ایجاد شده بودند را واقعی ندیده و قبول نداشتند. در منطقه ناگورنو-قره باغ، ارمنیان محلی بر این باور بودند که باید جزئی از ارمنستان باشند و نه آذربایجان. ارمنستان نیز با این موضوع موافق بود و دو کشور برای حل این مشکل به یکدیگر اعلان جنگ دادند.

از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۴، درگیری‌های مداوم در این منطقه رخ می‌داد. در نهایت طرفین بر سر آتش‌بس توافق کرده، اما هیچ قرارداد صلحی بین آن‌ها امضا نشد. ناگورنو-قره باغ همچنان جزئی از قلمرو آذربایجان باقی ماند، اما کنترل آن بدست ارمنستان است، در حالی که هیچ کس راضی نیست و دو طرف از یکدیگر متنفرند. این موضوع به درگیری‌های کوچک مرزی برای سال‌ها شد. سپس در ۲ آوریل ۲۰۱۶، یکی از این درگیری‌ها کمی بزرگتر از معمول شده و گروهی از سربازان آذربایجانی بخشی از قلمرو ناگورنو-قره باغ را به تصرف خود درآوردند و ارمنستان با اعلان جنگ به این تجاوز پاسخ داد.

نتیجه این درگیری بسیار ناامید کننده و بیفایده بود و تنها با کشته شدن ۲۰۰ نفر به پایان رسید. تنها مدت کوتاهی بعد از شروع تیراندازی‌ها، مسکو دخالت کرده و بعد از کوبیدن سر‌های طرفین به یکدیگر، از آن‌ها خواست که یا همین حالا قرارداد صلح امضا کرده یا به دنباله‌ای برای جنگ روسیه و گرجستان تبدیل شوند. هنوز هم منطقه ناگورنو- قره باغ یک منطقه پرتنش بوده و در آن درگیری‌های کوچک بین دو طرف وجود دارد.


جنگ فوتبالی که ۱۰۰ ساعت به طول انجامید

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

جنگ فوتبالی به عنوان یکی از احمقانه‌ترین جنگ‌های تاریخ شناخته می‌شود و طرفین بر سر یک مسابقه فوتبال به جنگ یکدیگر رفتند. البته موضوع به این سادگی‌ها نبود و اگر چه فوتبال ماشه این جنگ را کشید، اما روابط بین السالوادور و هندوراس آنچنان تیره بود که وقوع جنگ بین دو کشور اجتناب ناپذیر بود. در سال ۱۹۶۹ در دو کشور گروه کوچکی از مالکان زمین ثروتمند وجود داشتند و باقی جمعیت کشور عمدتاً فقیر بودند. در السالوادور کوچک مشکل نبود زمین کشاورزی آنقدر حاد بود که کشاورزان برای یافتن کار به هندوراس بزرگ‌تر می‌رفتند.

اما هندوراس هم همان مشکل مالکان زمین اندک و عمده مردم بی‌زمین و گرسنه را داشت، از این رو ورود کشاورزان السالوادوری بیش از پیش شرایط را برای همتایان هندوراسی آن‌ها سخت می‌کرد. به جای ایجاد اصلاحات در سیاست‌های زمینداری، مالکان زمین دو کشور گناه را به گردن مهاجران السالوادوری و ضدمهاجران هندوراسی انداختند. با تحریک رسانه‌ها، شهروندان دو کشور به زودی به چشم هیولا به کیدگیر نگاه کرده که کار‌های یکدیگر را ربوده یا سعی در گرسنگی دادن دیگری با بیکار نگه داشتنش دارند.

در این فضای مسموم، السالوادر در مسابقات مقدماتی فوتبال جام جهانی توانست هندوراس را شکست دهد. رویای هندوراسی‌ها برای حضور در جام جهانی از بین رفته و طرفداران این تیم دست به شورش زدند. در حدود ۱۲هزار السالوادوری از هندوراس گریخته و چنان خشم و تنفری همراه خود به کشورشان آوردند که دولت السالوادور چاره‌ای بجز اعلان جنگ به همسایه نداشت. صحبت در مورد رقابت در دنیای ورزش بسیار پیش رفته و به مرحله خطرناکی رسیده بود. پیش از آنکه همسایگان بتوانند بین دو کشور آتش‌بس برقرار کنند هزاران نفر از دو طرف کشته شدند.


جنگ انگلیس و زنگبار کوتاه‌ترین جنگ تاریخ بشر است

تاریخچه تراژیک کوتاه‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر

و اینجاست که به کوتاه‌ترین جنگ به ثبت رسیده تاریخ می‌رسیم. در آگوست ۱۸۹۶، امپراطوری بریتانیا سعی کرد یک حاکم دست نشانده خود را در زنگبار به قدرت برساند. سلطان مشروع زنگبار، شاهزاده خالد، از دخالت این استعمارگران برآشفته، در قصرش سنگربندی کرده و آماده جنگ شد. از شانس بد او، از قبل ۵ کشتی جنگی نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا در بندر لنگر انداخته بودند. ساعت ۹ صبح بود که نیرو‌های بریتانیایی از خالد خواستند یا تسلیم شود یا بریتانیا به او اعلان جنگ خواهد داد.

خالد فکر می‌کرد که بریتانیایی‌های بلوف می‌زنند، اما اینطور نبود. ساعت ۹ صبح نیروی دریایی شروع به توپ باران کردن قصر شاهزاده خالد کرد. در عرض کمتر از ۴۰ دقیقه بیش از ۵۰۰ نفر کشته شدند، خالد تسلیم شده و از ترس جانش به سفارت آلمان پناهنده شد. جنگ بریتانیا و زنگبار نیز به اتمام رسید. خالد از حامیان برده‌داری بوده و دولت بریتانیا در سال ۱۸۹۶ تصمیم گرفت که برده‌داری را ملغی کند. چند ساعت بعد از این ماجرا، بریتانیایی‌های سلطان مورد نظر خود را در زنگبار به قدرت رسانده و به طور دائمی برده‌داری در زنگباری که تا آن زمان یکی از نقاط اصلی و کلیدی خرید و فروش برده بود را ممنوع کردند.

منبع: grunge


خطرناک‌ترین و وحشتناک‌ترین زندان‌های جهان

  اگر فیلم «رستگاری در شائوشنگ» را تماشا کرده باشید، احتمالاً در مورد آنچه در زندان می‌افتد، تصور نسبتا درستی دارید. محرومیت از آزادی، محیطی ناشناخته و طبعا هراس انگیز که به عنوان محکومیت عملی خلاف قانون برای افراد در نظر گرفته می‌شود. حال فکرش را بکنید که مکانی که بالطبع چنین شرایطی را دارد، ترسناک‌تر و مخوف‌تر از دیگر زندان‌ها هم باشد!

زندان‌های ترسناکی در این کره خاکی وجود دارند که مانند جهنم هستند و هیچ خلافکاری دوست ندارد از این زندان‌های خوفناک سر دربیاورد. در ادامه ما در برترین‌ها می‌خواهیم به معرفی خطرناک‌ترین زندان‌های جهان بپردازیم. 

۱. زندان دلفین سیاه، روسیه

خطرناک‌ترین زندان‌های جهان

این زندان در روسیه بدترین و جانی‌ترین قاتلان سریالی، جنایتکاران، تجاوزگران و آدمخواران را در خود جای داده است. به دلیل ماهیت این محکومین، زندانبان‌ها نیز به همان اندازه وحشیانه عمل می‌کنند. در دلفین سیاه، زندانیان مجاز به نشستن یا استراحت در طول روز نیستند تا زمانی که هنگام خواب فرا برسد! تنها غذای این زندان یک کاسه سوپ و تکه‌ای نان است. گفته می‌شود سطح امنیتی این زندان به حدی بالاست که تنها راه فرار از این زندان مرگ است.


۲. زندان سیوداد باریوس، السالوادور

خطرناک‌ترین زندان‌های جهان

السالوادور به دلیل فعالیت گسترده گروه‌های خلافکار، یکی از بالاترین آمار‌های قتل را در میان کشور‌های جهان به خود اختصاص داده است. در زندان سیوداد باریوس این کشور، اعضای دستگیرشده دو گروه و دسته جنایتکار و جانی یعنی MS۱۳ و Barrio۱۸ در کنار هم و در شرایطی که حتی برای نگهداری دام‌ها نیز مناسب نیست، در قفس‌هایی با ابعاد ۴ در ۵ متر نگهداری می‌شوند. زندانیان این زندان جرم‌های سنگینی از جمله قتل و آدم ربایی داشته اند. این زندان آن چنان خطرناک است که حتی نگهبانان نیز از ورود به محیط آن ترس دارند!


۳. زندان جزیره پتاک، روسیه

خطرناک‌ترین زندان‌های جهان

کشور روسیه همواره به داشتن زندان‌های خوفناک مشهور بوده است. یکی از این زندان‌ها زندان جزیره پتاک است که به صورت ویژه برای نگهداری از خطرناک‌ترین جنایتکاران این کشور ساخته شده است. در این زندان از سیستم شکنجه‌های روحی و جسمی استفاده می‌کنند تا اراده زندانیان خود را سست و نابود کنند.

بسیاری از زندانیان این جزیره قبل از به پایان رساندن دوران محکومیتشان دیوانه می‌شوند. در این زندان، محکومان مدت ۲۲ ساعت از طول روز را در سلول کوچک خود به صورت انفرادی می‌گذرانند. زندانیان این زندان تنها دو روز در سال امکان دیدار با ملاقات کنندگان را دارند.


۴. زندان بنگ کوانگ، تایلند

خطرناک‌ترین زندان‌های جهان

زندان فوق امنیتی بنگ کوانگ یکی از زندان‌های مخوف تایلند است که در چند کیلومتری بانکوک قرار دارد. هر زندانی در سه ماه اول دوران محکومیتش در این زندان در تمام مدت دستبند و پابند به دست و پا دارد. زندانیان در این زندان در طول روز فقط یک کاسه سوپ برنج دریافت می‌کنند. انواع شکنجه‌های روحی و جسمی وحشیانه بر روی زندانیان در این زندان انجام می‌گیرد.


۵. زندان کامتی، کنیا

خطرناک‌ترین زندان‌های جهان

جدا از شرایط مخوف این مکان که شامل ازدحام شدید، گرما و کمبود آب است، این زندان همچنین به دلیل خشونت و تجاوز جنسی موجود در آن نیز شناخته می‌شود. در حالی که این زندان فقط برای نگهداری ۴۰۰ نفر ساخته شده، آمار زندانیان موجود در آن به ۴۰۰۰ نفر می‌رسد!


۶. زندان تدمر، سوریه

خطرناک‌ترین زندان‌های جهان

تدمر به عنوان یکی از بدترین زندان‌های جهان شهرت دارد. سوءاستفاده، شکنجه و رفتار‌های غیرانسانی در داخل دیوار‌های این زندان باعث شده است که به عنوان یک میراث بدنام به راحتی فراموش نشود. قتل و عام دسته جمعی زندانیان از دیگر مرسومات این زندان است. از شکنجه‌های این زندان می‌توان به بریدن دست و پا با تبر و کشیدن روی زمین تا دم مرگ را نام برد.


۷. زندان لا سابانتا، ونزوئلا

خطرناک‌ترین زندان‌های جهان

زندان لا سابانتا یا به قول هوگو چاوز «دروازه ورود به حلقه پنجم جهنم» به دلیل جمعیت زیاد زندانیان و کمبود امکانات یکی از ترسناکترین زندان‌های جهان به شمار می‌رود. این زندان یکی از خشن‌ترین مراکز تربیتی در آمریکای لاتین بوده و هر مجرمی که به این مکان قدم می‌گذارد، آرزو می‌کند که هر چه سریع‌تر از این محل فرار کند.

درست است که این مکان زندان است اما، زندانیانش گا‌ها حتی با خود در زندان اسلحه حمل می‌کنند و جنگ‌هایی خونین بین هم راه می‌اندازند. برای مثال در سال ۱۹۹۵ طی یک درگیری در این زندان ۲۰۰ زندانی توسط نگهبانان کشته شدند. همچنین در طی اتفاقی که در سال ۲۰۱۴ میلادی در این زندان رخ داد، ۱۹۶ زندانی کشته و بیش از ۶۰۰ نفر مجروح شدند.


۸. واحد ۱۳۹۱، رژیم اشغالگر قدس

خطرناک‌ترین زندان‌های جهان

این بازداشتگاه بسیار سری و مخفی «گوانتاناموی اسرائیل» لقب گرفته است. در این زندان اغلب زندانیان سیاسی و مخالف دولت این کشور در شرایطی بسیار دشوار و سخت نگهداری می‌شوند. بسیاری از مردم و حتی مقامات سیاسی تا سال‌ها از وجود این زندان خبر نداشتند. شکنجه شدید زندانیان و سوءاستفاده از حقوق بشر در این زندان مرسوم است.


۹. زندان مرکزی گیتاراما، رواندا

خطرناک‌ترین زندان‌های جهان

زندانی با ظرفیت ۶۰۰ نفر، اما با ۶۰۰۰ نفر زندانی! زندانیان این زندان را «جهنم روی زمین» می‌نامند که در آن مانند حیوان با آن‌ها رفتار می‌شود. وسعت کمی که این زندان دارد و وجود ۶هزار زندانی، آن را تبدیل به یکی از زجرآورترین زندان‌های جهان کرده است. شرایط در این زندان چنان سخت است که بسیاری از زندانیان هم بندی‌های خود را به قتل رسانده و آن‌ها را می‌خورند. این زندان هیچ سلولی ندارد و زندانیان چاره‌ای جز خوابیدن در حالت نشسته و گاهی حتی ایستاده ندارند.


۱۰. کمپ ۲۲، کره شمالی

خطرناک‌ترین زندان‌های جهان

مخوف‌ترین شکنجه‌گاه کره زمین در شمال کره شمالی بوده و در نزدیکی مرز جمهوری خلق چین و روسیه قرار دارد! کمپ ۲۲ یک اردوگاه یا زندان نظامی است که زندانیان سیاسی در آنجا نگهداری می‌شوند. این کمپ دارای حداکثر شرایط امنیتی و حفاظتی بوده که گفته شده هیچ کس از آن جان سالم به در نمی‌برد. این اردوگاه بیش از ۵۰هزار زندانی دارد که عمدتا از افراد سیاسی غیرقابل اعتماد بوده و همه این زندانیان تا زمانی که بمیرند بازداشت خواهند بود و اطلاعات آن‌ها منتشر نمی‌شود.

منبع: scoopwhoop


کشور‌هایی که بیشترین ذخایر طلا را در اختیار دارند

 حجم طلای خریداری شده توسط بانک‌های مرکزی در سال ۲۰۱۸ به بالاترین حد خود از حدود نیم قرن پیش رسید. این روند امسال نیز ادامه داشت. ایالات متحده بیشترین میزان ذخایر طلا را در اختیار دارد، در این مطلب کشور‌هایی را می‌بینید که بعد از آن بیشترین ذخایر طلا را دارند.

۱۰. هند

کشور‌هایی که بیشترین مقدار طلا را در اختیار دارند

ذخایر رسمی طلا: ۶۰۸.۷ تن
درصد اندوخته خارجی طلا: ۶.۴ درصد
با کند شدن اقتصاد جهانی، بازا‌های نوظهور به دنبال افزایش ذخایر این فلز زردرنگ هستند.


۹. هلند

کشور‌هایی که بیشترین مقدار طلا را در اختیار دارند

ذخایر رسمی طلا: ۶۱۲.۵ تن
درصد اندوخته خارجی طلا: ۶۵.۹ درصد
هلند هم در سال‌های اخیر تلاش کرده ذخایر طلای خود را به کشور برگرداند. بانک مرکزی هلند در سال ۲۰۱۴ اعلام کرد که مقداری از ذخایر خود را از نیویورک به هلند برگردانده و تاثیر مثبتی روی اعتماد عمومی داشته است.


۸. ژاپن

کشور‌هایی که بیشترین مقدار طلا را در اختیار دارند

ذخایر رسمی طلا: ۷۶۵.۲ تن
درصد اندوخته خارجی طلا: ۲.۵ درصد


۷. سوئیس

کشور‌هایی که بیشترین مقدار طلا را در اختیار دارند

ذخایر رسمی طلا: ۱۰۴۰ تن
درصد ذخایر خارجی طلا: ۵.۵ درصد
سوئیس با ۸.۴میلیون نفر جمعیت، بالاترین سرانه ذخایر طلا را دارد.


۶. چین

کشور‌هایی که بیشترین مقدار طلا را در اختیار دارند

ذخایر رسمی طلا: ۱۸۷۴.۳ تن
درصد ذخایر خارجی طلا: ۲.۵ درصد
بانک مرکزی چین به طور پیوسته ذخایر طلای خود را افزایش داده است. ایجاد ذخایر طلا برای چین که به دنبال بین المللی کردن ارز خود است، از اهمیت بالایی برخوردار خواهد بود.


۵. روسیه

کشور‌هایی که بیشترین مقدار طلا را در اختیار دارند

ذخایر رسمی طلا: ۲۱۵۰.۵ تن
درصد ذخایر خارجی طلا: ۱۹.۱ درصد
روسیه در تلاش برای کاهش وابستگی به دارایی‌های آمریکایی، طلای بیشتری خریداری کرده است. ذخایر آن در دهه اخیر چهار برابر شده است.


۴. فرانسه

کشور‌هایی که بیشترین مقدار طلا را در اختیار دارند

ذخایر رسمی طلا: ۲۴۳۶ تن
درصد ذخایر خارجی طلا: ۶۱.۱ درصد
رویترز سال گذشته گزارش کرد که بانک فرانسه بهبود کیفیت ذخایر طلای خود را آغاز کرده است. این اقدام برای کمک به تجارت آن در بازار بین المللی بوده است.


۳. ایتالیا

کشور‌هایی که بیشترین مقدار طلا را در اختیار دارند

ذخایر رسمی طلا: ۲۴۵۱.۸ تن
درصد ذخایر خارجی طلا: ۶۶.۹ درصد
به دنبال ظهور جنبش ۵ ستاره در ایتالیا، آینده طلا در این کشور نامشخص به نظر می‌رسد. در ماه اخیر، رم پیشنهاد کرد که مالکیت رسمی ذخایر طلا از بانک ایتالیا به مردم منتقل شود.


۲. آلمان

کشور‌هایی که بیشترین مقدار طلا را در اختیار دارند

ذخایر رسمی طلا: ۳۳۶۹.۷ تن
درصد ذخایر خارجی طلا: ۷۰.۶ درصد
آلمان در سال ۲۰۱۷ برای تقویت اطمینان عمومی، میلیارد‌ها دلار از ذخایر طلای خود را به کشور خود برگرداند. مقداری از ذخایر آن قبلا در پاریس و نیویورک نگهداری می‌شدند.


۱. ایالات متحده آمریکا

کشور‌هایی که بیشترین مقدار طلا را در اختیار دارند

ذخایر رسمی طلا: ۸۱۳۳.۵ تن
درصد ذخایر خارجی طلا: ۷۴.۹ درصد
ذخایر طلای آمریکا به میزان قابل توجهی بیشتر از کشور‌های دیگر است، یعنی بیش از دو برابر مجموع ذخایر دو کشوری که بعد از این کشور قرار دارند.

منبع: msn


تفاوت جالب مناظر در واقعیت با تبلیغات

هنگام انتخاب جایی برای گذراندن تعطیلات، وقتی تصاویر شگفت انگیز سواحل و مناظر را در تبلیغات و کتاب‌های راهنما می‌بینیم، هیجان زده می‌شویم؛ اما متاسفانه گاهی وقتی به مقصد خود می‌رسیم، می‌بینیم که حتی نزدیک به چیزی که انتظار داشتیم هم نیست.

ممکن است یک منظره فقط از زاویه‌ای که عکس‌های تبلیغاتی گرفته شده اند زیبا باشد و از زاویه دیگر اصلا زیبا نباشد و هجوم گردشگران یا پدیده‌های دیگر آن را خراب کرده باشد. ما می‌خواهیم وقتی چنین اتفاقی افتاد، وحشت نکنید و ناراحت نشوید، فقط از مناظر جدید لذت ببرید، چون به سفر رفتید تا احساسات جدید و مثبت را تجربه کنید. ما به شما نشان می‌دهیم که برای چه چیزی باید آماده باشید.

سانتورینی، یونان

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

برج ایفل، پاریس

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

دیوار‌های کرملین، مسکو

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

برج خلیفه، امارات متحده عربی

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

انگکور وات، کامبوج

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

شهر مراکش، مراکش

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

میدان میکلانژ، فلورانس

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

پل راکوتزبروک، آلمان

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

پریکستولن، نروژ

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

برکه آبی، آبخاز

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

لاس وگاس، نوادا، ایالات متحده

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

تندیس مسیح، ریودوژانیرو

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

گاو وال استریت، نیویورک

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

منهتن

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

جزایر فی فی، تایلند

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

سواحل جمهوری دومینیکن

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

پل گلدن گیت، سانفرانسیسکو

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

آمستردام

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

بیگ بن، لندن

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

غذا‌های خیابانی، تایلند

تفاوت جالب مناظر در واقعیت و تبلیغات

منبع: brightside


مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!

 طبق گفته دانشمندان، تعداد درختان روی کره زمین، ۱۲ برابر ستارگان موجود در کهکشان راه شیری است. پس جای تعجب ندارد که گاهی اوقات طبیعت سیاره‌ی ما، شاهکار‌هایی را ایجاد می‌کند که آنچنان منحصر به فرد هستند که تا وقتی آن‌ها را با چشمان خود نبینیم، نمی‌توانیم واقعی بودن آن‌ها را باور کنیم.ولی خیالتان راحت باشد که تمام آن‌ها واقعی می‌باشند!

 

۱. «فلای گیسر»، نوادا، ایالات متحده

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۲. سد «کورتون»، نیویورک، ایالات متحده

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۳. بازتاب «کانیون»، یوتا، ایالات متحده

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۴. دریاچه بایکال، روسیه

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۵. حفره بزرگ آبی، بلیز

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۶. رودخانه درختی، ایسلند

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۷. دریاچه «هیلر»، استرالیا

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۸.آتشفشان «دالول»، اتیوپی

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۹. ساحل نور، مالدیو

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۱۰. یک غار یخی در نزدیکی آتشفشان

 

موتنوفسکی، روسیه

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۱۱. منطقه «میو چای»، ویتنام

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۱۲.صبح یخبندان «پالوز»، ایالات متحده

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۱۳. آبشار زیر آب، «لو مورن برابانت»، موریس

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۱۴.دریاچه «ساروگستون»، جزایر فارو،

 

دانمارک

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۱۵. برکه همیلتون، تگزاس

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۱۶. صخره گچی «بیچی هد»، انگلستان

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۱۷. کوه تیانژی، چین

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۱۸. «پاموکاله»، ترکیه

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۱۹.کوه «رورایما»، آمریکای جنوبی

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!


۲۰. رودخانه پنج رنگ، کلمبیا

مناظری طبیعی که انگار متعلق به سیاره‌ای دیگرند!

 

منبع: brightside


کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید

 برای برخی افراد مسافرت به معنای استراحت کردن و دور شدن از فشار‌های کاری است، برای برخی دیگر به معنای تجربه و دیدن چیز‌های جدید است. در هر حال باید بدانیم که هنگام دیدن کردن از یک مکان جدید، یک فرهنگ جدید، آدم‌های متفاوت و به طور کلی زندگی متفاوت، چیز‌هایی هست که نباید انجام دهیم. اگر می‌خواهیم مهمان‌های خوبی باشیم، باید با آداب مناسب کشور میزبان آشنا شویم.


در روسیه دسته گلی با تعداد گل زوج ندهید
 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید


در روسیه و کشور‌های اروپای شرقی، دادن دسته گل با تعداد زوج توهین‌آمیز و ناشایست به حساب می‌آید. عدد زوج فقط در مراسم خاکسپاری داده می‌شود، بنابراین اگر نمی‌خواهید به کسی توهین کنید، دسته گلی با تعداد فرد بدهید.


در چین از ارتباط چشمی پرهیز کنید
 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید


در چین، تماس چشمی نشانه بی‌احترامی است. چینی‌ها وقتی از کسی عصبانی هستند این کار را می‌کنند، بنابراین اگر می‌خواهید مهمان خوبی باشید، این کار را نکنید.


در تایلند به هیچ وجه به اعضای خانواده

سلطنتی بی احترامی نکنید

 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید


حتی جوک ساختن درباره آن‌ها ممکن است شما را دچار دردسر کند. از همه مهمتر، پا گذاشتن پولشان جرم به حساب می‌آید و با شما مثل یک مجرم رفتار می‌شود.


در نروژ درباره رفتن به کلیسا حرف نزنید
 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید


در نروز از کسی نپرسید که آیا به کلیسا می‌رود یا نه. فقط درصد بسیار کمی از جمعیت نروژ به کلیسا می‌روند، بنابراین اینکه به روی آن‌ها بیاورید بی‌ادبی به شمار می‌آید و بهتر است درباره آن حرف نزنید.


با کفش وارد خانه‌ها و معابد هندی نشوید
 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید

در هند وقتی می‌خواهید وارد معبد یا خانه کسی شوید باید کفش هایتان را درآورید.

در آلمان تولد کسی را زود تبریک نگویید
 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید


آلمانی‌ها در این مورد خرافاتی هستند، چون معتقدند اگر این کار را کنید همه چیز خراب می‌شود. بنابراین در آلمان تولد کسی را پیشاپیش تبریک نگویید، چون آن‌ها را از بدشانسی می‌ترسانید.


حیوان خانگی در سنگاپور ممنوع است
 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید


این یکی مهم است. برخی نژاد‌های سگ خطرناک، مثل پیت بول، آکیتا، توسا و ... در سنگاپور ممنوع هستند. در مورد سایر نژاد‌های سگ هم قوانین بسیار بسیار سختگیرانه و حساسی وجود دارد؛ بنابراین اگر می‌خواهید با سگتان دور دنیا سفر کنید، سنگاپور را از فهرست خود حذف کنید.


در آمریکا بی‌توجه از خیابان رد نشوید
 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید


در ایالات متحده رد شدن از خیابان با بی‌توجهی غیرقانونی است، حتی اگر خیابان کاملا خالی باشد. محتاط باشید تا خودتان را به دردسر نیندازید و از خط عابر پیاده استفاده کنید.


در رستوران‌های فرانسوی فقط

بخشی از غذا را نخورید

 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید


فرانسوی‌ها درست مثل زبانشان به غذا‌های خود هم افتخار می‌کنند؛ بنابراین سفارش فقط یک غذا، از نظرشان بی‌ادبی است. علاوه بر این، اگر غذا ته ظرفتان بماند، توهین به سرآشپز به حساب می‌آید، به جای این کار، باید غذا را برگردانید.


در سوئیس اشیای تیز هدیه ندهید
 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید


در سوئیس (همچنین آلمان، برزیل و مصر) دادن اشیای تیز به عنوان هدیه کار درستی نیست و به معنای پایان ارتباط یا دوستی است. برای این کار یک سکه را با نوارچسب روی چاقو بچسبانید، بنابراین گیرنده هدیه می‌تواند سکه را به عنوان پول آن به شما برگرداند.


در شیلی هرگز با دست غذا نخورید
 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید


غذا خوردن با دست در مکان‌های عمومی شیلی بسیار بی‌ادبی است، حتی سیب زمینی سرخ کرده! نکته مهم دیگری که درباره آداب غذا خوردن در شیلی باید بدانید این است که همیشه باید دست‌های خود را بالای میز نگه دارید و مچ دست‌ها روی لبه میز باشند.


در ژاپن سمت اشتباه پله‌برقی نایستید
 
کار‌هایی که در کشور‌های مختلف بی‌ادبی به حساب می‌آید

ژاپن آداب خاصی برای استفاده از پله‌برقی دارد. اگر نمی‌خواهید مزاحم مردم محلی شوید، بهتر است در اوزاکا در سمت راست پله برقی بایستید و در توکیو در سمت چپ آن!
 
منبع: brightside