لطیفه های قرآنی
انعام با آيات قرآن كريم
♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥
انعام با آيات قرآن كريم
گشاده دست باش ،جاری باش ،كمك كن (مثل رود)
جهان، قرآن مصور است
وقتي امام حسن و امام حسين از تشيع جنازه پدر بزرگوارشان امام علي باز مي گشتند به خرابه اي رسيدند، در اين خرابه بيماري افتاده بود و ناله مي کرد. آن دو بزرگوار به خرابه رفتند و سر بيمار را که پيرمردي عليل بود به دامان گرفته و احوالش را پرسيدند.پيرمرد گفت: در اين دنيا هيچ کس به فرياد ما نمي رسد، مگر يک نفر که به اينجا مي آمد و در دهان من غذا مي گذاشت، اما اکنون سه روز است که او به اينجا نيامده و من گرسنه و تشنه هستم.فرزندان امام علي فرمودند: آيا او را مي شناختي؟پيرمرد جواب داد: من کور هستم اما روزي از او پرسيدم: آقا اسم شما چيست؟فرمود: من بنده خدا هستم.فرزندان امام علي پرسيدند: آيا نشانه اي از او به خاطر داري؟پيرمرد جواب داد: هر گاه آن بزرگوار در خرابه ذکر خداوند را مي گفت تمام سنگ و کلوخ و ديوار اينجا او را همراهي مي کردند و خداوند را تسبيح مي گفتند. در اين موقع صداي گريه امام حسن بلند شد و فرمودند: او پدر ما امام علي بود که ما اکنون از تشيع جنازه او مي آييم. بيمار با شنيدن اين خبر گريان شد و التماس کنان عرض کرد: اي آقازاده ها بر من منت بگذاريد و مرا بر سر قبر او ببريد. فرزندان امام او را بر سر قبر امام بردند. پيرمرد آنقدر بر سر قبر امام گريه کرد تا جان از بدنش خارج شد.دوست خرابه نشين حضرت علي
چون نيست حقيقت ويقين اندردست
نتوان به اميد شك همه عمر نشست
هان تا ننهيــــم جام مي از كف دست
در بيخبرى مرد چه هشيار وچه مست
اركان ايمان
خواب
از بایزید بسطامی سئوال کردند این حسن شهرت را از کجا آوردی ؟ گفت : شبی مادر از من آب خواست . دقایقی طول کشید تا آب را بیاورم . وقتی به کنارش رفتم خواب مادر را در ربود . دلم نیامد بیدارش کنم . به کنارش نشستم تا پگاه مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی کاسه آب را در دست من دید پی به ماجرا برد و گفت : فرزندم , امیدوارم که نامت عالمگیر شود . بدینسان بایزید بسطامی مرد خرد و آگاهی و عرفان , شهرت خویش را مرهون دعای مادر میداند.دعای مادر
چون لاله به نوروز قدح گيــــر به دست
با لاله رخي اگر ترا فرصـــــــــت هست
مي نوش به خرمي كه اين چـرخ كهن
ناگاه ترا چون خاک گـــــــــــرداند پست
حُسن ظنّ به خدا
همان قدر که زن را باید فهمید
هنگامی که روح در تو دمیده میشود در شکم یک زن هستی ...
۱. اژدها؛ موجودی خانمانبرانداز یا زندگیبخش؟
اژدها از آن موجوداتی است که هم نماد ویرانگری است و هم آب و آبادانی! در اینکه اژدها نماد قدرت و نیرومندی است شکی نیست، امّا اینکه این زور بازو در جهت مثبت استفاده شود یا منفی، هر فرهنگی برای خودش برداشت ویژهای دارد؛ مثلا در مصر، اژدها رمز طغیانهای بزرگ رود نیل برایشان بوده است.
امّا با شنیدن نام اژدها، یاد فرهنگ چینی میافتیم که جای جای کشورش تصویری از اژدها میبینیم. اژدها برای چینیها موجودی مقدّس است و او را بخشنده آب و باران میدانند. اژدها در فرهنگ چین و ژاپن چندین شاخ هم دارد.
البته شکل و شمایل این موجود در فرهنگها ممکن است تغییراتی داشته باشد؛ مثلا گاهی در چهره تمساح یا گاهی موجودی چند سر دربیاید، امّا معمولا او را مرتبط با آب و هوا و طوفان میبینیم. البته گاهی ممکن است طوفان بر اژدها سوار شود و زمینلرزه اتّفاق بیوفتد.
حالا اگر سراغ ایران بیاییم، اژدها نقشش کمی تیره و تار میشود. اژدها که با واژه ضحاک هم ریشه است ما را به یاد کارهای اهریمنی ضحاک در شاهنامه میاندازد و برایمان نمادی از تاریکی و ظلم است.
۲. ققنوس؛ پرندهای که از خاکستر متولد میشود!
داستان ققنوس به اندازهای جذّاب است که باعث میشود پایش به دنیای داستانها و شعرها باز شود. این پرنده افسانهای، هر چند سال یکبار تخم میگذارد و بلافاصله در آتش میپرد و میسوزد و از خاکستر آن آتش، دوباره متولد میشود.
این موجود عجیب، در فرهنگهای مختلف با همین داستان زایش دوباره، وجود دارد. در زبان انگلیسی Phoenix نامیده میشود. هر جا از ققنوس استفاده میشود، رمز زایش دوباره او هم در تصویر نمادینش پنهان است.
علی اکبر دهخدا مینویسد:
«ققنوس هزار سال عمر میکند و، چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید، هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند، چنان که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد. موسیقی را از آواز او دریافتهاند»
۳. ابوالهول؛ موجودی با سر انسان، پیکر شیر و بال عقاب
تصویر این موجود ترکیبی احتمالا برایمان آشناست. هم در آثار مصر بسیار به چشممان خورده و هم آثار باستانی ایران. البته شاید تفاوتهایی وجود داشته باشد، امّا کلیّت ظاهرش همان است؛ موجودی با سر انسان، بدن شیر و بالهای عقاب. برایتان آشنا نیست؟ شاید واضحترین تصویری که از آن به یادمان بیاید، نقش برجستههای حیرتانگیز تخت جمشید باشد!
گفتهاند این موجود اول روی مهرهای باستانی نقش میبندد، امّا به مرور نقش برجستهها و مجسمههایش هم میسازند و به فرهنگهای مختلف سفر میکند. میگویند زادگاهش تمدن آشور بوده، امّا آن را در تمدّنهای بزرگ باستان تا یونان هم میبینیم. بزرگی و هیبتش باعث شده نامش را در زبان عربی ابوالهول، به معنی پدر وحشت، بگذارند. البته به اسفنکس یا اسفینکس هم مشهور است. آنها معتقد بودند این موجود مهیب، کسانی را که موفق به حل معمّاهایش نمیشوند، میکشد! در نظر مصریان، نماد آفتاب هم محسوب میشده و میدانیم نور و روشنایی در بیشتر فرهنگهای دنیا، نشانهای از قداست هم همراهش دارد.
بعضی معتقدند بالا بودن دست این موجود، جنبه نیایش دارد و جانورانی که در وجودش ترکیب شدهاند، هر کدام نماد چیزی هستند.
در ایران گفته شده اسفنکسها، نماد خورشیدند و نگهبان کاخ و حافظ درخت زندگی هم تعبیر میشوند. پیش از این، در مطلب «حیوانات ملی که نماد کشورها هستند»، درباره نماد شیر در فرهنگ ملل صحبت کرده بودیم که نمایشی از قدرت، عدالت و شکوه است، امّا در اینجا علاوه بر این مفاهیم، سر انسان نمادی از قدرت تفکر و تدبیر با بالهای عقاب که قدرت روحانی موجود را نشان میدهند، ترکیبی از یک موجود ایدهآل را برای حفاظت و نگهبانی از پادشاهی و کشور میسازد.
البته تفسیرهای مختلفی برای هر کدام از اجزای مختلف این موجود ترکیبی ارائه شده و نمیتوان گفت یک معنای مشخص و واحد دارد.
۴. لاماسو؛ موجودی با سر انسان و پیکر گاو
با اسفنکسها آشناشدیم، امّا موجودات ترکیبی دیگری هم هستند که نباید آنها را با هم اشتباه بگیریم؛ زیرا هر کدام مفاهیم مجزایی برای خودشان دارند. یکی دیگر از این موجودات ترکیبی، لاماسوها هستند که سرشان انسان است، امّا بدنشان گاو است و مانند اسفنکسها بال دارند.
این لاماسوها را در دروازه ملل تخت جمشید با هیبت خاصی میبینید و به شما خوشآمد میگویند. البته فقط به ایران محدود نمیشود و در کشورهای مختلف آنها را مییابیم. گفته شده در ایران حالت نگهبان داشتهاند و معمولا درهای ورودی و خروجی آنها را میبینیم. امّا این نگهبانی فقط به خاطر زور بازوی آنها نیست و سر آنها نشان میدهد که مثل اسفنکسها، نشانهای از تدبیر و تفکر هم با خود به همراه دارند.
از اینها گذشته، گاو در فرهنگ ملل مختلف از جمله ایران، نقش پررنگی دارد که از جمله آن نماد برکت است.
۵. پری دریایی؛ زیبایی نیکو سرشت یا فریبندهای اهریمنی؟
دختری زیبا با دم ماهی که در آبها زندگی میکند، از همان کودکی در ذهنمان نقش بسته است. تا به حال فکر کردهاید جریان این پری دریایی چیست و از کجا آمده؟
داستان این موجود عجیب هم به فرهنگ عامه در کشورهای مختلف برمیگردد، افسانهای قدیمی که روایت میکرده پری دریایی بالاتر از سطح آب میایستد و با یک دست در حال شانه کردن موهای بلندش است و در دست دیگر، آینهای دارد. گاهی در این روایات آمده که این پری دریایی، آینده را پیشگویی میکند، گاهی عاشق انسانها شده یا انسانهایی را فریفته و با خود به قعر دریا برده است.
جالب است که همین موجود دریایی، گاهی نیک سیرت و درستکار معرفی شده و گاهی موجودی پلید و فریبکار! مثلا بعضی فرهنگها معتقدند اگر این پری دریایی آزرده خاطر شود، طوفان و بلایای طبیعی به پا میشود یا اگر آنها را در دریا ببینند، نشانه آن است که آن کشتی غرق میشود.
حتّی رد این موجود دریایی را در آثار باستانی که در ایران کشف شده هم گاهی میبینیم که هنوز دقیق نمیدانیم دربارهاش چه فکری میکردند و چه باوری داشتند؛ بنابراین این پری دریایی، در جای جای کره زمین داستان و روایتی همراه خودش دارد و فراتر از یک داستان کارتونی است.
حتّی گاهی آثاری پیدا میکنند که فرضیه واقعی بودن این موجود افسانهای را مطرح میکند! شما فکر میکنید چنین چیزی واقعیت دارد؟
سرقت ادبي
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.میگویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر میشدند؛ ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد. بخاطر همین تصمیم گرفتند از هم دور شوند ولی از سرما یخ زده می مردند.از اینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود. پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گرد هم آیند و آموختند که: با زخم کوچکی که همزیستی با کسان بسیار نزدیک به وجود میآورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتر است.این چنین توانستند زنده بمانند.ارتباط قلبی
چون چرخ به كام يك خردمنـــد نگشت
خواهي توفلک هفتشمرخواهي هشت
چون بايد مـــــرد و آرزوها همه هشت
چه مور خـورد به گور و چه گرگ به دشت
دست بوسى نه!
خواستم پنجره را باز کنم گفتی نه
استوانه ي کوروش
حاضر جواب
چون بلبل مست راه در بستــــان يافت
روى گل و جــــــــام باده را خندان يافت
آمد به زبان حــــــــــــال در گوشم گفت
درياب كه عمــــــــــر رفته را نتوان يافت
زمامداران را وفايى نيست
غرق حتمي
لقمان حکیم، آن مرد الهی نکتهای را به فرزند خودش تبیین میکند و میفرماید: فرزندم! دو چیز را در دنیا رعایت کن تا اهل آخرت شوی:اول اینکه همنشین خوب پیدا کن، تا تو را اهل آخرت کند. چون اگر همنشین شر پیدا کردی، نشستن با او، تو را اهل جهنم میکند. یعنی اصلاً نفس او، اثرگذار خواهد بود.دوم این که در دنیا به آنچه که به تو میرسد، قناعت کن، تا سالم زندگی کنی.لقمان حکیم
چون ابــــــــــر به نوروز رخ لاله بشست
بدترين مردم
دختر فردوسی! از مشرق انار آورده ام
یک سبد شاتوت سرخ آبدار آورده ام
نازدخت پیرهن توسی توس باستان!
مخمل رنگین کمان زرنگار آورده ام
دست باد است این که دارد می زند بر در کلون
همزمان با ساز باران، من سه تار آورده ام
سرد سرد است آتشی روشن کن از خندیدنت
هیمه هیمه بوسه های بی شمار آورده ام
دم کن از چای بخارا استکانی، خسته ام
قند ایران کهن از قندهار آورده ام
نیستم از گزمه های غزنوی، آسوده باش
شاعری تنهایم و جان را قمار آورده ام
سی پر سیمرغ از سی سال رنج پارسی
چند برگ شاهنامه، شاهکار آورده ام
زابلستانی، تهمتن زاده ای، بهمن رخی
چشمه ای رویین تن از اسفندیار آورده ام
جای هر بیتی که دینار طلایش نقره شد
سهم بابا زر از انگور خمار آورده ام
تا پس از این ها بگردم دور قد و قامتت
کهکشانی عشق بر روی مدار آورده ام
از هزار و چند سال بعد برگشتم قدیم
یک دل جا مانده در گرد و غبار آورده ام
خشتی از دیوارتان ترسم که بردارد ترک
بر در چوبی تان از بس فشار آورده ام
می پذیری بعد از این یار وفادارت شوم؟
این غزل را هم به رسم یادگار آورده ام
شهراد میدری
برگرفته شده از textbaz.blog.ir
دختر ِ سعدی! هلاک ِ بوسه ای شیرازی ام
آنقدر مســـــــتم که حتا با لبی هم رازی ام
تا که بابا "مشــرف الدین" برنگشته زود باش
کمتر از اینها بده با خنده هـــــــایت بازی ام
مادرت من را نبیند پشــــــت ِ در، بد میشود
رویگردان از "اتابــــک خان" و حکم ِ قاضی ام
خنجر ابرو! چشمهـــــایت غارت ِ قوم ِ مغول
زخمی از ناز ِ تو و مغلــــوب ِ مژگان تازی ام
خانده ام رقص ِ تو را در بوستان ِ شیخ اجل
عاشق ِ پروانگی های ِ تو و طنــــــــازی ام
نیست همرنگ ِ لبانت در گلســـــــتان ِ انار
با فقط یک باب از بوسیــدنت هم راضی ام
مثل ِ بابای ِ تو من هم کار و بارم شاعری ست
تکه نانی دارم و اهـــــــل ِ غزلپـــــردازی ام
اهل ِ این دوره که نه، از قرن ِ دوری آمـــدم
ساکن ِ آینده و برگشـــته سوی ِ ماضی ام
من همین هستم که می بینی: زلال و ساده دل
خســـته از هرچــه ریا و هرچـــه ظاهر سازی ام
این غزل تقدیم ِ تو، با من عروسی میکنی؟
ای فدااااااای ِ "بله" ی ِ تو دلبر ِ شیرازی ام!
شهراد میدری
برگرفته شده از textbaz.blog.ir
آشنايي با تخت سليمان تکاب
توبه و استغفار
تركيب طبايع چون بكــام تو دمي است
حقيقت توكّل
کدام جمعه موعود میزنی لبخند؟
جملات زيباي پروين اعتصامي
نادانترين
یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می شه. غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم…منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم … پوووف! منشی ناپدید می شه…بعد مسؤول فروش می پره جلو و میگه: « حالا من ، حالا من! … من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی داشته باشم و یه منبع بی انتهای نوشیدنی خنك داشته باشم و تمام عمرم حال کنم »… پوووف! مسؤول فروش هم ناپدید می شه…بعد غول به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!
تركيب پيــــــــالهاى كه درهم پيــــوست
گوشه گيرى و سكوت
وه چه شیرین می تراود انگبین از چهره ات
جعد گیسویت پریشان کرده هر بیننده ات
خنده شیرین که پنهان میکنی در زیر لب
خیل مخموران نشسته پشت قاب دیده ات
خسته جانیم و ز جام انتظارت سرخوشیم
از شراب عدن جانان پرشده پیمانه ات
گوشه چشمی بیفکن ظلمت این خاک را
ای فضای لا مکان روشن ز نور دیده ات
خوش نشستی چون قمر در نقطه پرگار دوست
یازده نور مبین لا یزالی هاله ات
مهری مقدمی
چند سال بيشتر
سختترينها
لقمان حکیم علیهالسلام وقتى که از سرزمین خود بیرون رفت، در موصل ـ که به آن کوملیس گفته مىشد ـ فرود آمد.وقتى که در کارش در ماند و اندوهش شدّت گرفت و کسى هم نبود که او را در انجام دادن کارش کمک کند، پسرش را به خانه برد و در را بر روى خود بست و او را پند داد و گفت:
تا چند زنم به روى دريــــــــــــاها خشت
نشانه هاى فهم
در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بد ترین دشمن وی است
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز که میل دارد بخورد
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد وکمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است
در 85 سالگی دریافتم که زندگی تحت هر شرایطی زیباست
مكر شيطان
پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدودا دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آن را در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آن را خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد.مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر می کنید آن سه کلمه چه بودند؟ شوهر فقط گفت: عزیزم دوستت دارم!عکس العمل کاملا غیر منتظره شوهر، یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت می گذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد.هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت، دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.بطری دارو
پيش از من و تو ليل و نهارى بوده است