••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

مطالب ادبی

 رستم و تهمينه (در شاهنامه فردوسي)

 تَهمینه در شاهنامه، دختر شاه سمنگان، همسر رستم و مادر سهراب است. فردوسی، دربارهٔ این بانو چنین می‌سراید، که روزی رستم برای نخجیر به مرز سمنگان رسید، گوری را شکار کباب کرده و خورد، آنگاه رخش را در بیشه‌زار رها بخواب و استراحت پرداخت. عده‌ای از سواران ترک در آن شکارگاه رخش را بی‌صاحب یافته آن را با خود به سمنگان بردند. رستم که از خواب برخاست به اطراف نظر افکند، رخش را ندید دلگیر شد به ناچار از جای بلند شد زین را کول کرده پی اسب را گرفته به شهر سمنگان رسید:
چو نزدیک شهر سمنگان رسید خبر زو به شاه و بزرگان رسید
ساخته شده از دو بخش تهم و اینه که بخش اول به مفهوم قوی و نیرومند و بخش دوم پسوند نسبت است و با هم به معنی زن قوی و نیرومند می باشد تنی چند از اهالی سمنگان ورود رستم دستان را به شاه سمنگان خبر می‌دهند، مرزبان سمنگان به محض آگهی با چند تن از خاصان و بزرگان به استقبال رستم آمده او را با احترام به ارگ دعوت و به افتخار او بزم شایسته‌ای برپا می‌کنند. رستم از گم شدن رخش اظهار نگرانی می‌کند، شاه سمنگان و اعیان آن جا به رستم اطمینان می‌دهند رخش پیدا خواهد شد نگران نباشد. تهمتن شاد گردیده، تا پاسی از شب به می‌گساری پرداخت سپس در بستری که برایش آماده شده بود به خواب رفت ولی در امتداد شب مهمان ناخوانده بر او وارد می‌شود:
یکی بنده شمعی معنبر به دست خرامان بیامد به بالین مست
پس پرده اندر یکی ماهروی چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی
دو ابروکمان و دو گیسو کمند به بالا به کردار سرو بلند
روانش خرد بود و تن جانِ پاک تو گفتی که بهره ندارد ز خاک
چون پاسی از شب گذشت و رستم بخواب فرورفت در اتاق به آرامی باز شد و تهمینه با شمعی در دست آهسته بر بالین مست آمد، رستم از خواب بیدار گشت خیره به تهمینه نگریست و نام و سبب مراجعه او را در آن موقع نا به هنگام پرسید که در جواب شنید: من دختر شاه سمنگان از پشت شیران و پلنگان هستم که در جهان جفتی لایق من نیست، از تو افسانه‌ها شنیده‌ام که هیچ ترسی از شیر و نهنگ و پلنگ نداری، شب تیره تنها به مرز توران شدی از تفحص در آن مرز هیچ هراسی در دل نداری، گوری را به تنهایی بریان کرده می‌خوری، چون اینگونه آوازه تو را شنیدم به پیشت آمده‌ام:
چنین داد پاسخ که تهمینه ام تو گویی که از غم به دو نیمه‌ام
یکی دخت شاه سمنگان منم ز پشت هژبر و پلنگان منم
رستم که از زیبایی تهمینه خیره مانده بود، نام یزدان جهان آفرین را بخواند و آن نیک رو آهسته پهلوی رستم نشست. چون رستم پری‌چهره را بر آنگونه دید و هیچ راهی جز فرّهی، فرجام را ندید، گفت باید موبدی حاضر گشته تا از شاه بخواهد تو را به عقد من درآورد و تهمینه از پیشنهاد او بسیار شاد شد:
به گیتی ز شاهان مرا جفت نیست چو من زیر چرخ کبود اندکیست
کس از پرده بیرون ندیده مرا نه هرگز کس آوا شنیدی مرا
تهمینه در ادامه می‌گوید چون وصف پهلوانی تو را شنیدم ندیده عاشق تو گشته‌ام و بدان که من عقلم را فدای عشق تو کرده‌ام و از خدای جهان آرزو دارم از تو فرزندی به من عطا فرماید که مانند تو باشد، از این گذشته من آمده‌ام که خبر یافتن رخش را نیز به تو بدهم. تهمتن چون سخنان تهمینه را شنید، همان شب او را به عقد خویش درآورد. نـُـه ماه پس از آن شب وصل، سهراب یل چشم به جهان گشود. شاه سمنگان از این وصلت بسیار شادمان شد و بزرگان و اکابر سمنگان همه به رستم تبریک گفتند و جشن بزرگی به افتخار عروس و داماد برپا کردند.
+ نوشته شده در جمعه 31 ارديبهشت 1400برچسب:مطالب ادبی,رستم و تهمینه,عاشقانه های جهان,عاشقانه های ایرانی,شاهنامه,فردوسی بزرگ, ساعت 14:40 توسط آزاده یاسینی


مطالب ادبی

 سياوش و سودابه(سوداوه) شاهنامه فردوسی

شخصیتی در حماسهٔ شاهنامه است. او دختر شاه هاماوران بود.کیکاووس پس از جنگ مازندران و بسط مرزهای کشور خویش این بار متوجه تسخیر کشور هاماوران شد و پس از پیروزی بر شاه هاماوران، از دختر او سودابه خواستگاری کرد:
ازان پس به کاووس گوینده گفت که او دختری دارد اندر نهفت
که از سرو بالاش زیباترست ز مشک سیه بر سرش افسرست
شاه هاماوران از شکستی که از دولت نه چندان قدرتمند متحمل می‌شود به ناچار به این وصلت رضایت می‌دهد، اما او نقشه‌ای داشت تا کاووس را هلاک نموده بلکه به وضعیت سابق برگردد. پس از این ازدواج شبی به بهانه جشنی کیکاووس و ایرانیان را به کاخ خویش دعوت می‌کند و در آنجا با نیرنگ کیکاووس و دیگر سپاهیان ایران را به بند کشیده اسیر خود می‌کند. این بار نیز برای بار دوّم خبر به رستم پهلوان رسیده با عجله به کمک کیکاووس می‌شتابد.سودابه زنی زیبا، باخرد و مهربان توصیف شده که در تمام مدت اسارت کاووس به یاری او برخاسته علیه پدر موضع می‌گیرد. سودابه شهبانوی ایران و نامادری شاهزاده سیاوش است، او بیشتر به خاطر نقش منفی در دربار کاووس و تبعید سیاوش مشهور است. وقتی سیاوش پس از سپری کردن دوران کودکی و نوجوانی در زابل نزد پدر باز می‌گردد،سودابه شیفتهٔ او می‌شود و او را به حرم به بهانه ملاقات با نزدیکان دعوت کرده تا نیاتش را که همان ابراز عشق بود به او بفهماند.سیاوش نیز از قصد او و دامی که پهن کرده بود آگاه شد و مقاومت کرده از خیانت به پدرش احتراز می‌کند. سودابه بالاجبار می‌خواست با سیاوش هم‌آغوش شود اما در این کش و قوس جز تکه پیراهنی از سیاوش چیزی در دستش نماند. سودابه از ترس برملا شدن موضوع و رسوایی، با مکر زنانه کیکاووس را علیه سیاوش تحریک می‌کند و به او القاء می‌کند که سیاوش قصد تجاوز به او را داشت.

سیاوش چو از پیش پرده برفت فرود آمد از تخت سودابه تفت
بیامد خرامان و بردش نماز به بر در گرفتش زمانی دراز
همی چشم و رویش ببوسید دیر نیامد ز دیدار آن شاه سیر
سیاوش بدانست کان مهر چیست چنان دوستی نه از راه ایزدیست
چون سودابه متوجه موقعیت سیاوش گشته و قدرت را از کفش رفته می‌دید دوقلوهای یک زن زائو را کشته و خودش را مادر کودکان مرده جا می‌زند و مرگ آنان را به سبب تجاوز سیاوش وانمود می‌کند و دوباره کاوس یه سیاوش بدگمان می شود.کیکاووس نیز برای یافتن گنهکار به هر دو دستور داد تا از میان آتش بگذرند. سیاووش ناگزیر شد برای اثبات بیگناهی خود و به جای قسم یاد کردن از میان شعله‌های آتش بگذرد که بدون هیچ آسیبی از میان شعله‌های مهیب آتش گذشت. اما سودابه به آتش نزدیک نشد. آنگاه سیاوش پیش پدر رفت وساطت نمود که سودابه را ببخشد و پدر نیز قبول کرد. گذر سیاوش از آتش نوعی آزمون الهی بوده که «ور» نامیده می شده که به دو نوع ور گرم و ور سرد تقسیم می شده و عبور از آنش ور گرم بوده است.سیاوش نیز برای دور ماندن از پایتخت در جنگ با افراسیاب شرکت کرده و طی اختلافی که با کیکاووس پیدا میکند به توران پناهنده شده و پس از رویدادهایی به فرمان افراسیاب به قتل می‌رسد. انتشار خبر کشته شدن سیاوش رستم را سوگوار و خشمگین کرده به پایتخت آمد و پس از نکوهش بسیار کیکاووس، سودابه را از شبستان بیرون کشیده با خنجر به دو نیم می‌کند.
تهمتن برفت از بر تخت اوی سوی خان سودابه بنهاد روی
ز پرده به گیسوش بیرون کشید ز تخت بزرگیش در خون کشید
به خنجر بدو نیم کردش به راه نجنبید بر جای کاووس شاه
 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 28 ارديبهشت 1400برچسب:مطالب ادبی,سودابه,سوداوه,سیاوش,شاهنامه,پارسی,فردوسی,عاشقانه های ایران,عاشقانه های جهان, ساعت 14:46 توسط آزاده یاسینی


مطالب ادبی

 ارگ جمشید

مطابق داستانها جمشيد بر تختي مي نشت که ديوان و پريان آن را به آسمانها مي‌بردند و او با جامي که داشت جهان را نظاره مي‌کرد. اين تخت را ارگ جمشيد مي‌گفتند.در شاهنامه فردوسي آمده‌است: جمشيد پادشاهي عادل و زيبارو بود که نوروز را بر پا داشت و هفتصد سال بر ايران پادشاهي کرد. اورنگ يا تخت شاهي او چنان بزرگ بود که ديوان به دوش مي‌کشيدند.اگر چه نام تخت جمشيد در واقع «پارسَه»به معناي «شهر پارسيان» بوده‌است، اما صدها سال پس از حمله اسکندر و اعراب و در زماني که ياد و خاطره پادشاهان هخامنشي فراموش شده بود، مردمي که از نزديکي ويرانه‌هاي پارسه گذر مي‌کردند، تصاوير کنده‌کاري شده تخت شاهي رامي‌ديدند که روي دست مردم بلند شده‌است و از آنجا که نمي‌توانستند خط ميخي کتيبه‌هاي حک شده روي سنگ‌ها را بخوانند، مي‌پنداشتند که اين همان اورنگ جمشيد است که فردوسي در شاهنامه خود از آن ياد کرده‌است. به همين خاطر نام اين مکان را تخت جمشيد نهادند. بعدها که باستان‌شناسان توانستند خط ميخي کتيبه را ترجمه کنند، دريافتند که نام نخستين آن پارسه بوده‌است.
+ نوشته شده در سه شنبه 28 خرداد 1398برچسب:مطالب ادبی,جمشید,شهر پارسیان,اورنگ,تخت جمشید,ارگ جمشید,دیوان,پریان,شاهنامه,فردوسی,پارسه,هخامنش,خط میخی,کتیبه, ساعت 21:56 توسط آزاده یاسینی