شعر
شب بود وماه واختر و شمع ومن وخیال
خواب از سرم ، به نغمه مرغی پریده بود
در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت
رؤیای عمر رفته ، مرا پیش دیده بود
درعالم خیال به چشم آمدم پدر
کز رنج ، چون کمان ، قدِ سروش خمیده بود
موی سیاه او شده بود اندکی سپید
گویی سپیده از افق شب دمیده بود
ياد آمدم که در دل شب ها هزار بار
دست نوازشم به سر و رو کشيده بود
از خود برون شدم به تماشاي روي او
کي لذت وصال بدين حد رسيده بود
چون محو شد خيال پدر از نظر مرا
اشکي به روي گونه زردم چکيده بود.
سهراب سپهري
نظرات شما عزیزان:
+ نوشته شده در یک شنبه 18 مرداد 1395برچسب:شعر,شعر زیبا,شعر در مورد پدر,سهراب سپهری, ساعت 12:9 توسط آزاده یاسینی
|