شعر
هي چنگ مي زد ، چنگ مي زد ، چنگ مي زد
چنگيز چشمانش که دم از جنگ مي زد
مي آمد و سرسبزي ام را سرخ مي کرد
با خون من لب هاي خود را رنگ مي زد
يک آسمان آيينه با خود داشت اما
بر عکس آن آيينه ها نيرنگ مي زد
آهسته آهسته قدم مي ريخت در شهر
دل - شيشه هاي عابران را سنگ مي زد
با اين که نام از شهر " عشق - آباد " هم داشت
در عشق بازي ها کميتش لنگ مي زد
اي کاش ! دست از دشمني مي شست ، اي کاش !
دستي به من مي داد و قيد جنگ مي زد.
حنظله رباني
نظرات شما عزیزان:
بر موی تو ، قدّیسه ی أعلی صلوات !
بر حضرت " لب " های تو صدها صلوات !
ذکر " رَحِمَ اللهْ " بلا شک با اوست
( " مَنْ یَقْرَأ شِعْرِ چَشْمِ تُو " با صلوات )
حنظله ربانی
بر حضرت " لب " های تو صدها صلوات !
ذکر " رَحِمَ اللهْ " بلا شک با اوست
( " مَنْ یَقْرَأ شِعْرِ چَشْمِ تُو " با صلوات )
حنظله ربانی
" رباعی "
اعجازِ بلند ِ " قاضی الحاجاتی "
قرآن مصوّری ، پر از آیاتی
دستار تو سبز و احترامت واجب
یعنی که تو ای " بهار" ! از ساداتی
حنظله ربانی
اعجازِ بلند ِ " قاضی الحاجاتی "
قرآن مصوّری ، پر از آیاتی
دستار تو سبز و احترامت واجب
یعنی که تو ای " بهار" ! از ساداتی
حنظله ربانی
+ نوشته شده در سه شنبه 26 مرداد 1395برچسب:شعر,شعر زیبا,شعر در مورد عشق,هی چنگ می زد چنگیز چشمانش که دم از جنگ می زد,حنظله ربانی, ساعت 18:58 توسط آزاده یاسینی
|