شعر
بوي باران، بوي سبزه، بوي خاک،
شاخههاي شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبي و ابر سپيد،
برگهاي سبز بيد،
عطر نرگس ، رقص باد،
نغمة شوق پرستوهاي شاد،
خلوت گرم کبوترهاي مست ...
نرم نرمک ميرسد اينک بهار
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمهها و دشتها،
خوش به حال دانهها و سبزهها،
خوش به حال غنچههاي نيمه باز،
خوش به حال دختر ميخک ـ که ميخندد به ناز ـ ،
خوش به حال جام لبريز از شراب،
خوش به حال آفتاب.
اي دل من، گرچه ـ در اين روزگار ـ
جامة رنگين نميپوشي به کام،
بادة رنگين نميبيني به جام،
نقل و سبزه در ميان سفره نيست،
جامت ـ از آن مي که ميبايد ـ تهي است،
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم!
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!
اي دريغ از ما اگر کامي نگيريم از بهار.
گر نکوبي شيشة غم را به سنگ؛
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ!
سهراب سپهري
نظرات شما عزیزان: