داستان
بودا به دهی سفر کرد.زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت:این زن، هرزه است به خانهی او نروید.بودا به کدخدا گفت:یکی از دستانت را به من بده.کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.آنگاه بودا گفت: حالا کف بزن.کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند. بودا لبخندی زد و پاسخ داد:هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند.برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش.بودا
نظرات شما عزیزان: