شعر
با اينكه چون ماري درون آستين بودند
زيباترين شبهاي من روي زمين بودند
چشمانت، آن الماسهاي قهوهاي ، يك عمر
با چشمهاي خواب و بيدارم عجين بودند
هر چند آخر، زهر خود را ريختند اما
تا لحظۀ آخر برايم بهترين بودند
هر قدر نزديك آمدم كمتر مرا ديدي
بعداً شنيدم چشمهايت دوربين بودند
خواجو تو را هر روز با يك زن تماشا كرد
پلها و زنها بين ما ديوار چين بودند
تا صبح چشمم را به سقف خانه ميدوزم
شبهاي زيبايي كه ميگفتي همين بودند؟
پانته آ صفایی
نظرات شما عزیزان:
+ نوشته شده در سه شنبه 25 خرداد 1400برچسب:شعر,پانته آ صفایی,ل ها و زن ها بین ما دیوار چین بودند, ساعت 15:22 توسط آزاده یاسینی
|