شعر
عشق، قابيل است؛
قابيلي که سرگردان هنوز
کشته ي خود را نمي داند کجا پنهان کند!
هر چه اين احساس را در انزوا پنهان کند
مي تواند از خودش تا کي مرا پنهان کند؟
عشق، قابيل است؛ قابيلي که سرگردان هنوز
کشته خود را نمي داند کجا پنهان کند!
در خودش، من را فرو خورده ست، مي خواهد چه قدر
ماه را بيهوده پشت ابرها پنهان کند؟!
هرچه فرياد است از چشمان او خواهم شنيد!
هر چه را او سعي دارد بي صدا پنهان کند
آه! مردي که دلش از سينه اش بيرون زده ست
حرف هايش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!
خسته هرگز نيستم، بگذار بعد از سال ها
باز من پيدا شوم، باز او مرا پنهان کند.
زنده ياد نجمه زارع
نظرات شما عزیزان: